"یادت باشد"
- ۰ نظر
 - ۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۵:۱۷
 
رابطه یعنی چه؟ روابط در واقع چه چیزی هستند و چه چیزی نیستند. شاید عنوان در هم تنیدگی انسانی برایش مناسب نباشد اما در واقعست شاید بهترین تعبیر برای آن است. انسان به عنوان موجودی فردی و یا به عنوان موجودی تنها شاید اصلن معنایی نداشته باشد. هر آدمی شاید یک رشته ای از شبکه ای در هم تنیده است که به تنهایی قابل تعریف نیست. هر "من" ی بخشی از یک جمع است که به آن معنای من بودن می بخشد و هر رشته ای در کلافِ در هم تنیده ی اجتماع انسانی معنا می یابد.
اقدام و عمل را از استاد گرانقدرم محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم. گویند آدمی را دو نوع رفتار هست یا اقدام و آغاز جریان های نو، یا عمل - عکس العمل- در برابر جریان های موجود.
به نظر عمل یک رفتار تدافعی است و اقدام یک رفتار تهاجمی و مسلما شهامت و اتکای به نفس لازمه ی اقدام است نه عمل. در کل که بهتر آن است در دنیا ی امروز شروع کننده باشید و یاب به اصطلاح عامیانه ی دیروزی مشت اول را تو بزنی، اینطور احتمال برنده بودن بیشتر است. رفتارِ منفعل و از روی ترس جایی برای پیروزی و توفیق باز نمی گذارد و اقدام و ریسک پذیری نهفته در آن است که راه را برای رسیدن باز می کند.
پس بهتر آنکه طرحی نو در اندازیم و کاری نو انجام دهیم و جریان ساز باشیم مگر نه شاید مگر راه حلِ آسان تری برای ادامه ی زندگی مان باشد.
"من" زاده ی "دیدگاهِ من" است.
براستی من چیست؟ ما جر نگاه مان به دنیا چه چیز هستیم؟ من کی شکل می گیرد؟ آیا در فرد چیزی جر "من" وجود دارد؟ خود با من یکی ست؟ فرا من وجود دارد؟ اصلن نقطه ی تبدیل وجودِ من به عدم وجود کجاست؟ هستِ من از من است؟ نگاه دیگری در واقعیت و وجودیت من موثر است؟
براستی که عرصه ی اندیشه عرصه ی پرسش گری ست. تفکر آنجا شکل می گیرد که سوالی مطرح می شود و آنجا ادامه می یابد که تلاش برای رسیدن به پاسخ ادامه می یابد. سوال های فوق شاید سوال هایی به قدمت تاریخ بشری هستند. شاید نگاه و بیان سوال ها متفاوت بوده و یا فرق هایی در طول تاریخ بشر نموده باشد اما در کل شوالِ از من و وجودِ من سوالی ست که پا به پای تمدن با بشر رشد کرده و تا به اینجا رسیده است. مسلما با ورق زدن تاریخ تفکر بشری می توان پاسخ های متعددی برای این پرسش ها یافت. البته که شاید پاسخ های متعدد غیر مکتوبی هم وجود داشته که در سیر زمانی گم شده باشند. اما پاسخ درست یا درست تر کدام است؟
آری شاید اصلن پاسخ درست وجود نداشته باشد و با توجه به فیلوسوفی دیدگاه شما پاسخ ها متفاوت از هم باشند. اما به عقیقده ی بنده "من" ی وجود ندارد جز آن چه که زاده ی دیدگاهِ من است. یعنی تعریف من کاملن وابسته و در دل جهان بینی ست. بینش من را متجلی می کند و بدونِ آن من ی تعریف نمی شود. اینجاست که اندیشه به قدر وجود رشد کرده و وجود خودِ اندیشه می شود و در واقع جایی که اندیشه نباشد وجود بی معنی می شود. این تعبیر شاید بی نهایت آرمانگرایانه یا انتلکتوالیته باشد اما چیزی ست که من به عنوان تعریف و هستی من پذیرفته ام.
شاید درک آن خود نیاز به تعمیق بسیار باشد و شاید من نتوانسته باشم آنچه که در ذهن دارم را در قالب کلمه بیان کرده باشم و شاید بی شمار برداشت متفاوت از جانب شما پیرامون همین تعریف صورت گرفته باشد اما آن چه که من به عنوان پاسخ برای پرسش درباره "من" به آن رسیدم همین است که من زاده ی نگاه، اندیشه، دیدگاه، جهان بینی، بینش یا همان ایدئولوژیِ من است. یعنی من ی مستقل از اندیشه ی من موجود نیست.
می دانم خوب می دانی که اندیشه از ضروریات زندگی بشر است و بی آن نتوان زیست. شاید فکر کنید بعضی اصلن در طول عمرشان هیچ فکر نمی کنند اما خب اشتباه می کنید چرا که اندیشه چون اکسیژن از ضروریات زندگی بشر است. اما کیفیت و کمیت ش از شخصی به شخصی دیگر فرق می کند. یکی با ساعتی و دیگری با ثانیه ای و یکی عمیق و دیگری سطحی. یکی بینابینی و کاملن متوسط.
به نظرم هر کسی از وجهی به اندیشه می نگرد و تعریفی ارائه می دهد آنچه که به نظر من نزدیک تر است نگاه به اندیشه به عنوان ابزارِ نیلِ به حقیقت است. براستی ما جز تلاش برای رسیدن به مقصـود به چه دلیل فکر می کنیم؟
من فکر می کنم اگر ارزیابی عمیق و بسیطی از محتوای فکری افراد صورت بگیرد بیش از پنجاه درصد محتوای اندیشه بشر به تفکر پیرامون آینده و تصمیم گیری و انتخاب های موثـر در آینده، تعلق می گیرد. تمام ترس ما از انتخاب و آینده دور شدن از حقیقت ی ست که در ذهن پرورانده ایم آری هر آنچه که ما به عنوان چیزِ درست در هر باره ای می پذیریم حقیقتی ست پیرامون آن چیز که در ذهن مان می پروریم. به نظر بنده حقیقت زاده ی ذهن فرد است.مگر می شد یه حقیقت واحد در چند ذهن غیرِ واحد، یگانه تداعی شود و مگر می شد که دریچه ی دیدگاه شخصی در برداشت و ساخت حقیقت در ذهن افراد دخیل نشود؟
به نظر من هیچ چیز واحد و یگانه ای در ذهن بشر به عنوان حقیقت وجود ندارد. البته دارد ولی در جزییات و تعریف به قدری متفاوت از یکدیگر است که نمی توان گفت که هیچ وجه اشتراکی جز نام شان دارند.
پس با این وجود آنچه که حقیقت نامندش چیزی نیست که بتوان برایش وجود عینی یگانه ای متصور شد. اندیشه مدام صورت می گیرد تا یک انتزاع واضح تر و بدون ابهام تر از حقیقتِ هر چیزی ارائه دهد.مفاهیم در عنوان یگانه اند و در تعریف چند گانه و نا همگون.
مسیر ها به ظاهر یکی و مقصد ها به ظاهر یکی اما واقعا کیفیت هر پیمایشی در طول زندگی از فردی به فرد دیگری تفاوت نمی کند؟ قطعا که تفاوت می کند.
همین نگاه به تولید محتوا و نویسندگی به حدی متنوع و هر یک دور از دیگری ست که گاه خیال می کنی هر یکی از افراد در مورد چیز دیگری نسبت به تعریف فرد دیگری سخن می گویند. اما آنچه که ما را به این تفکر سوق داده که فکر می کنیم یک حقیقتِ واحد برای هر چیزی وجود دارد چیست؟ به نظرم خرده اشتراکاتی در مفاهیم باعث شده که بشر در طول تاریخ بنشیند و برای مفهموم ها ابتدا تعریفات کلی و سپس تشریحات جزیی ارائه دهد. یعنی وضع قرارداد و اجماع در پذیرش آن قرارداد بدلیل تطبیق آن قرارِ مطروح شده در موارد بسیار زیادی.
اما از کجا معلوم که این وحدت معانی بیش از یک توهم تاریخی و ریشه دار نباشد؟ می دانم می خواهید بحث را به سمت فلسفه علم و تعریف علم و مفاهیم علمی و تشریح واژگانی چون فرضیه و نظریه و ... ببرید و چالش فکری را به نفع خودتان به پایان ببرید اما من فکر آن جایش را هم کرده ام یا حداقل الان قبل از اینکه شما مطرح کنید فکرش را می کنم و به جواب قانع کننده ای می رسم.
اگر که واقعا چنین قصدی هم ندارید که خب چه بهتر من هم در زحمت یافتن جواب برای این اشکال مطرح شده نمی گردم. شما قبول کنید که انچه که من می گویم به حقیقت نزدیک تر است و این دقیقا همان موضوع اصلی بحث است.
این برداشت و تعبیر من در ارائه ی حقیقتی پیرامون حقیقت خودش یک حقیقت نسبی ست که از فردی به فردی متفاوت است و ممکن است که شما به عنوان یک برداشت کاملن غلط، تا حدودی غلط، صحیح اما ناقص یا کاملن صحیح از آن یاد کنید که البته در حالت آخر هم شما با من به یک حقیقت واحد درباره ی حقیقت معتقد نیستید بلکه برداشت شما از این بیان و البته بیان من از برداشت خودم ممکن است تا حدودی متفاوت باشند و این ضریب اختلاف حتی بعضا کم باعت می شود که وحدت معانی بیشتر به توهم بماند تا یک اصلِ موجود.
ما هیچ وقت آنقدر واقعی نبوده ایم که بشود باورمان کرد. ما اصلن در ذهن نمی گنجیم. یکسره خیالیم و رویا. نیک می دانم که جز در وادی خیال جای نداریم. ما نه جدی گرفته شده ایم و به واقع جدی هم نیستیم. ما یه شوخی سرگردان میان زمین و آسمان میم، میان بودن و نبودن، میان هستی و نیستی.
لطفا به چرندیات ما گوش نکنید ما نه حق گوییم و نه به حق یم. ما خوده ظلالت و گمراهی بشر یم. جبهه ی حق نبودن مان اشکار است و جبهه ی باطل بودنمان نامشخص. البته که احتیاط واجب است که دوری شود از ما.
موجودیت ما زیر سوال است.شاید اصلن وجود نداریم. ما زاده ی هذیان های نیم شبه یک انسان نابنلغ یم.ما به هیچ چیز مانند نیستیم الی هیچ چیز.
ما اصلن هیچ نیستیم.
چقدراز همه چیز و همه کس خسته ام
انگار یک خلا جانکاه دارد از داخل تمام ام را در خود محو می کند
و این حس ناجور و نافهمیدنی منجر به یک خستگی وصف ناشدنی می شود
کاش قبل شام می نوشتم. بعد از شام یک حس سیری و اشباع به آدم دست می ده که کمتر جاهای خالی زندگی شو احساس می کنه. قبل از صرف شام حرف های زیادی برای گفتن داشتم اما الان بیشتر به مزه ها و طعم ها می اندیشم تا درد و تلخند ها.
خوب داشتم به سرگشتگی و سرگردانی می اندیشیدم.به اینکه نمی دونم تصویر دنیا از دریچه ی کدام دیدگاه به حقیقت نزدیک تره.شاید اگر فیلسوفی در جمع بود بیشتر حول این سوال به چالشم می کشید تا دقیقا متوجه شود که من منظورم از این درست تر و شبیه تر به حقیقت چیست؟
به حال آنانی که در یک مسیر طی طریق می کنند و انرژی و تمرکزشان را به یک زمینه فکری و رفتاری متمرکز می کنند غبطه می خورم. اما نمی توانم خودم را تنها در یک مسیر محدود کنم.بلی دقیقا دغدغه در همین تصور است.اینکه فکر می کنم از دیدگاهی خاص نگریستن و متعهد شدن به یک دیدگاه خاص محدودیت و نقصان است.
شاید انتخاب شهامتی می خواهد که من ندارم.همیشه به ناخواسته وارد فضاهای فکری متفاوتی شده ام.گاه طعم دید شاعرانه را چشیده ام و گاه از نگاه منجمان بهره برده ام.گاه محقق و پژوهشگر بوده ام و گاه خبرنگار و ژورنالیست.دانشجو و دانش آموز و سرباز هم بوده ام و کارگر و صنعتگر و کاسب هم. اما هیچ وقت به قطع هیچ یک از اینها نبوده ام.چرا که همیشه در هر فضایی نظر به فضای دیگری داشته ام و اینگونه اندیشیده ام که شاید این موقتی ست و باید برای فردا راه و دیدگاه بهتری برای نگاه به جهان از دریچه ی آن بجویم.
دلم اما حالا یک پیوستگی و یکپارچگی می خواهد.اینکه مشخص باشد