نسل ِ من

رابطه یعنی چه؟ روابط در واقع چه چیزی هستند و چه چیزی نیستند. شاید عنوان در هم تنیدگی انسانی برایش مناسب نباشد اما در واقعست شاید بهترین تعبیر برای آن است. انسان به عنوان موجودی فردی و یا به عنوان موجودی تنها شاید اصلن معنایی نداشته باشد. هر آدمی شاید یک رشته ای از شبکه ای در هم تنیده است که به تنهایی قابل تعریف نیست. هر "من" ی بخشی از یک جمع است که به آن معنای من بودن می بخشد و هر رشته ای در کلافِ در هم تنیده ی اجتماع انسانی معنا می یابد.

  • محسن جمشیدی

اقدام و عمل را از استاد گرانقدرم محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم. گویند آدمی را دو نوع رفتار هست یا اقدام و آغاز جریان های نو، یا عمل - عکس العمل- در برابر جریان های موجود.

به نظر عمل یک رفتار تدافعی است و اقدام یک رفتار تهاجمی و مسلما شهامت و اتکای به نفس لازمه ی اقدام است نه عمل. در کل که بهتر آن است در دنیا ی امروز شروع کننده باشید و یاب به اصطلاح عامیانه ی دیروزی مشت اول را تو بزنی، اینطور احتمال برنده بودن بیشتر است. رفتارِ منفعل و از روی ترس جایی برای پیروزی و توفیق باز نمی گذارد و اقدام و ریسک پذیری نهفته در آن است که راه را برای رسیدن باز می کند.

پس بهتر آنکه طرحی نو در اندازیم و کاری نو انجام دهیم و جریان ساز باشیم مگر نه شاید مگر راه حلِ آسان تری برای ادامه ی زندگی مان باشد.

  • محسن جمشیدی
تولید محتوای وب فارسی در خطر است
به نظر می رسد از روز های ابتدایی ظهور وبلاگ نویسی فارسی زبان ها خیلی سال ها گذشته است و کم کم وبلاگ نویسی دارد به خاطره ای کمرنگ بدل می شود و تولید محتوای فارسی تحت عنوان وبلاگ نویسی تحت تاثیر ظهور و رشد شبکه های اجتماعی و رشد گوشی های هوشمند رو به افول نهاده است. شاید این نگاه را خیلی بدبینانه و نا امید کننده ببینید و باز هم فعالیت وب نویسی را کمرنگ قلمداد نکنید ولی در مقایسه با رشد چشمگیر دسترسی به اینترنت در چند سال اخیر و افزایش ضریب نفوذ اینترنت در زندگی روزانه جامعه وبلاگ نویسی نه تنها رشد چندانی نداشته است بلکه تعداد بسیار زیادی از علاقه مندان به خودش را نیز از دست داده است.
مسلما تمایل جامعه ی مجازی به سمت شبکه های مدیا محور چون اینستاگرام و حتی محتوا - مدیا محور چون فیس بوک و تویتتر و البته اپلیکیشن های مجازی چون تلگرام از مخاطبین و تولیدکنندگان وب فارسی کاسته است و این تاثیر کم کم وبلاگ نویسی را به مرگ می کشاند مگر اینکه راهبرد جدید تدارک دیده شود و مخاطبین و وبلاگ نویسان را به وبلاگ هایشان برگرداند.


راهکار
به نظر من شرکت بیان به عنوان یکی از بستر های بلاگ نویسی موثر و خوش کیفیت فارسی زبان بهتر است هر چه زودتر اقدام به تولید اپلیکیشن بیان بلاگ - BayanBlog نموده و با فراهم نمودن فضای تولید محتوای فارسی برای وبلاگ از طریق گوشی و تبلت های هوشمند مانع افول وبلاگ نویسی فارسی گردد.
مسلما این طرح هم به مانند اغلب طرح ها علاوه بر مزایای بسیار زیادش ممکن است دارای معایب و پیامدهایی باشد که البته با طراحی و هوشمندی بیشتر می شود که از بار آنها کاست و بر بار مزایای آن افزود.

*امید است که بیان صدای این عضو جامعه وبلاگ نویسان فارسی را شنیده و ترتیب اثر دهد.
  • محسن جمشیدی

"من" زاده ی "دیدگاهِ من" است.

براستی من چیست؟ ما جر نگاه مان به دنیا چه چیز هستیم؟ من کی شکل می گیرد؟ آیا در فرد چیزی جر "من" وجود دارد؟ خود با من یکی ست؟ فرا من وجود دارد؟ اصلن نقطه ی تبدیل وجودِ من به عدم وجود کجاست؟ هستِ من از من است؟ نگاه دیگری در واقعیت و وجودیت من موثر است؟


براستی که عرصه ی اندیشه عرصه ی پرسش گری ست. تفکر آنجا شکل می گیرد که سوالی مطرح می شود و آنجا ادامه می یابد که تلاش برای رسیدن به پاسخ ادامه می یابد. سوال های فوق شاید سوال هایی به قدمت تاریخ بشری هستند. شاید نگاه و بیان سوال ها متفاوت بوده و یا فرق هایی در طول تاریخ بشر نموده باشد اما در کل شوالِ از من و وجودِ من سوالی ست که پا به پای تمدن با بشر رشد کرده و تا به اینجا رسیده است. مسلما با ورق زدن تاریخ تفکر بشری می توان پاسخ های متعددی برای این پرسش ها یافت. البته که شاید پاسخ های متعدد غیر مکتوبی هم وجود داشته که در سیر زمانی گم شده باشند. اما پاسخ درست یا درست تر کدام است؟

آری شاید اصلن پاسخ درست وجود نداشته باشد و با توجه به فیلوسوفی دیدگاه شما پاسخ ها متفاوت از هم باشند. اما به عقیقده ی بنده "من" ی وجود ندارد جز آن چه که زاده ی دیدگاهِ من است. یعنی تعریف من کاملن وابسته و در دل جهان بینی ست. بینش من را متجلی می کند و بدونِ آن من ی تعریف نمی شود. اینجاست که اندیشه به قدر وجود رشد کرده و وجود خودِ اندیشه می شود و در واقع جایی که اندیشه نباشد وجود بی معنی می شود. این تعبیر شاید بی نهایت آرمانگرایانه یا انتلکتوالیته باشد اما چیزی ست که من به عنوان تعریف و هستی من پذیرفته ام.

شاید درک آن خود نیاز به تعمیق بسیار باشد و شاید من نتوانسته باشم آنچه که در ذهن دارم را در قالب کلمه بیان کرده باشم و شاید بی شمار برداشت متفاوت از جانب شما پیرامون همین تعریف صورت گرفته باشد اما آن چه که من به عنوان پاسخ برای پرسش درباره "من" به آن رسیدم همین است که من زاده ی نگاه، اندیشه، دیدگاه، جهان بینی، بینش یا همان ایدئولوژیِ من است. یعنی من ی مستقل از اندیشه ی من موجود نیست.

  • محسن جمشیدی

می دانم خوب می دانی که اندیشه از ضروریات زندگی بشر است و بی آن نتوان زیست. شاید فکر کنید بعضی اصلن در طول عمرشان هیچ فکر نمی کنند اما خب اشتباه می کنید چرا که اندیشه چون اکسیژن از ضروریات زندگی بشر است. اما کیفیت و کمیت ش از شخصی به شخصی دیگر فرق می کند. یکی با ساعتی و دیگری با ثانیه ای و یکی عمیق و دیگری سطحی. یکی بینابینی و کاملن متوسط.

به نظرم هر کسی از وجهی به اندیشه می نگرد و تعریفی ارائه می دهد آنچه که به نظر من نزدیک تر است نگاه به اندیشه به عنوان ابزارِ نیلِ به حقیقت است. براستی ما جز تلاش برای رسیدن به مقصـود به چه دلیل فکر می کنیم؟

من فکر می کنم اگر ارزیابی عمیق و بسیطی از محتوای فکری افراد صورت بگیرد بیش از پنجاه درصد محتوای اندیشه بشر به تفکر پیرامون آینده و تصمیم گیری و انتخاب های موثـر در آینده، تعلق می گیرد. تمام ترس ما از انتخاب و آینده دور شدن از حقیقت ی ست که در ذهن پرورانده ایم آری هر آنچه که ما به عنوان چیزِ درست در هر باره ای می پذیریم حقیقتی ست پیرامون آن چیز که در ذهن مان می پروریم. به نظر بنده حقیقت زاده ی ذهن فرد است.مگر می شد یه حقیقت واحد در چند ذهن غیرِ واحد، یگانه تداعی شود و مگر می شد که دریچه ی دیدگاه شخصی در برداشت و ساخت حقیقت در ذهن افراد دخیل نشود؟

به نظر من هیچ چیز واحد و یگانه ای در ذهن بشر به عنوان حقیقت وجود ندارد. البته دارد ولی در جزییات و تعریف به قدری متفاوت از یکدیگر است که نمی توان گفت که هیچ وجه اشتراکی جز نام شان دارند.

پس با این وجود آنچه که حقیقت نامندش چیزی نیست که بتوان برایش وجود عینی یگانه ای متصور شد. اندیشه مدام صورت می گیرد تا یک انتزاع واضح تر و بدون ابهام تر از حقیقتِ هر چیزی ارائه دهد.مفاهیم در عنوان یگانه اند و در تعریف چند گانه و نا همگون.

مسیر ها به ظاهر یکی و مقصد ها به ظاهر یکی اما واقعا کیفیت هر پیمایشی در طول زندگی از فردی به فرد دیگری تفاوت نمی کند؟ قطعا که تفاوت می کند.

همین نگاه به تولید محتوا و نویسندگی به حدی متنوع و هر یک دور از دیگری ست که گاه خیال می کنی هر یکی از افراد در مورد چیز دیگری نسبت به تعریف فرد دیگری سخن می گویند. اما آنچه که ما را به این تفکر سوق داده که فکر می کنیم یک حقیقتِ واحد برای هر چیزی وجود دارد چیست؟ به نظرم خرده اشتراکاتی در مفاهیم باعث شده که بشر در طول تاریخ بنشیند و برای مفهموم ها ابتدا تعریفات کلی و سپس تشریحات جزیی ارائه دهد. یعنی وضع قرارداد و اجماع در پذیرش آن قرارداد بدلیل تطبیق آن قرارِ مطروح شده در موارد بسیار زیادی.

اما از کجا معلوم که این وحدت معانی بیش از یک توهم تاریخی و ریشه دار نباشد؟ می دانم می خواهید بحث را به سمت فلسفه علم و تعریف علم و مفاهیم علمی و تشریح واژگانی چون فرضیه و نظریه و ... ببرید و چالش فکری را به نفع خودتان به پایان ببرید اما من فکر آن جایش را هم کرده ام یا حداقل الان قبل از اینکه شما مطرح کنید فکرش را می کنم و به جواب قانع کننده ای می رسم.

اگر که واقعا چنین قصدی هم ندارید که خب چه بهتر من هم در زحمت یافتن جواب برای این اشکال مطرح شده نمی گردم. شما قبول کنید که انچه که من می گویم به حقیقت نزدیک تر است و این دقیقا همان موضوع اصلی بحث است.

این برداشت و تعبیر من در ارائه ی حقیقتی پیرامون حقیقت خودش یک حقیقت نسبی ست که از فردی به فردی متفاوت است و ممکن است که شما به عنوان یک برداشت کاملن غلط، تا حدودی غلط، صحیح اما ناقص یا کاملن صحیح از آن یاد کنید که البته در حالت آخر هم شما با من به یک حقیقت واحد درباره ی حقیقت معتقد نیستید بلکه برداشت شما از این بیان و البته بیان من از برداشت خودم ممکن است تا حدودی متفاوت باشند و این ضریب اختلاف حتی بعضا کم باعت می شود که وحدت معانی بیشتر به توهم بماند تا یک اصلِ موجود.

  • محسن جمشیدی

ما هیچ وقت آنقدر واقعی نبوده ایم که بشود باورمان کرد. ما اصلن در ذهن نمی گنجیم. یکسره خیالیم و رویا. نیک می دانم که جز در وادی خیال جای نداریم. ما نه جدی گرفته شده ایم و به واقع جدی هم نیستیم. ما یه شوخی سرگردان میان زمین و آسمان میم، میان بودن و نبودن، میان هستی و نیستی.

لطفا به چرندیات ما گوش نکنید ما نه حق گوییم و نه به حق یم. ما خوده ظلالت و گمراهی بشر یم. جبهه ی حق نبودن مان اشکار است و جبهه ی باطل بودنمان نامشخص. البته که احتیاط واجب است که دوری شود از ما.

موجودیت ما زیر سوال است.شاید اصلن وجود نداریم. ما زاده ی هذیان های نیم شبه یک انسان نابنلغ یم.ما به هیچ چیز مانند نیستیم الی هیچ چیز.

ما اصلن هیچ نیستیم.

  • محسن جمشیدی

چقدراز همه چیز و همه کس خسته ام

انگار یک خلا جانکاه دارد از داخل تمام ام را در خود محو می کند

و این حس ناجور و نافهمیدنی منجر به یک خستگی وصف ناشدنی می شود

  • محسن جمشیدی

سکانس صدم

درست صد روز از آخرین تماس مستقیم با "او" می گذرد.خیلی دقیق به یاد دارم که از آمدن خواستگاری با شرایط عالی حرف می زد و من از عدم توانایی ادامه ی رابطه با وجود چنین جریانی دم می زدم.چند دقیقه قبل تر از لب گشودن او ،توصیه های مشاور برایش بازگو می کردم.گفتم که شدیدا تاکید داشته که رابطه را ناگهانی تمام نکنیم و بعد از اتمام رابطه تا چند ماه رابطه ی جدیدی شروع نکنیم. اما با شنیدن اینکه با خواستگار جدید سه باری ملاقات داشته و تقریبا همه چیز تایید شده است دیگر نمی خواستم مزاحم و اضافی باشم در رابطه ی رو به زوال مان.رابطه قبل از آمدم آن خواستگار عالی هم قرار بود که تمام شود،به دلیل کم بودن های من به دلیل دخالت دست تقدیر و ضعف حقیر.اما باور نداشتم که روزی برسد که دیگری در خیال او بگنجد.گرچند او هم برای فرار از شرایط نابسامان آن روزها که من دلیل بوجود آمدنش بودم داشت آمدن دیگری را به جان می خرید.ای شد که در آن دهم آذر تمام شد و حالا صدمین روز از تنهایی من می گذرد.
همه چیز تمام شد و هیچ چیز تمام نشد. تمام فضای ذهنم پر شده است از خیال او و مدام به او فکر می کنم.اینقدر با او بوده ام که تمام زندگی ام بعد او هم پر از خیال او باشد.و حالا به معنای واقعی کلمه به این جمله رسیده ام که "من" هیچ ام و همه "او" ست.

  • محسن جمشیدی

کاش قبل شام می نوشتم. بعد از شام یک حس سیری و اشباع به آدم دست می ده که کمتر جاهای خالی زندگی شو احساس می کنه. قبل از صرف شام حرف های زیادی برای گفتن داشتم اما الان بیشتر به مزه ها و طعم ها می اندیشم تا درد و تلخند ها.

خوب داشتم به سرگشتگی و سرگردانی می اندیشیدم.به اینکه نمی دونم تصویر دنیا از دریچه ی کدام دیدگاه به حقیقت نزدیک تره.شاید اگر فیلسوفی در جمع بود بیشتر حول این سوال به چالشم می کشید تا دقیقا متوجه شود که من منظورم از این درست تر و شبیه تر به حقیقت چیست؟

به حال آنانی که در یک مسیر طی طریق می کنند و انرژی و تمرکزشان را به یک زمینه فکری و رفتاری متمرکز می کنند غبطه می خورم. اما نمی توانم خودم را تنها در یک مسیر محدود کنم.بلی دقیقا دغدغه در همین تصور است.اینکه فکر می کنم از دیدگاهی خاص نگریستن و متعهد شدن به یک دیدگاه خاص محدودیت و نقصان است.

شاید انتخاب شهامتی می خواهد که من ندارم.همیشه به ناخواسته وارد فضاهای فکری متفاوتی شده ام.گاه طعم دید شاعرانه را چشیده ام و گاه از نگاه منجمان بهره برده ام.گاه محقق و پژوهشگر بوده ام و گاه خبرنگار و ژورنالیست.دانشجو و دانش آموز و سرباز هم بوده ام و کارگر و صنعتگر و کاسب هم. اما هیچ وقت به قطع هیچ یک از اینها نبوده ام.چرا که همیشه در هر فضایی نظر به فضای دیگری داشته ام و اینگونه اندیشیده ام که شاید این موقتی ست و باید برای فردا راه و دیدگاه بهتری برای نگاه به جهان از دریچه ی آن بجویم.

دلم اما حالا یک پیوستگی و یکپارچگی می خواهد.اینکه مشخص باشد 

  • محسن جمشیدی

هنوز هم زیباتر از همه وب نویسی ست.هنوز هم شیرینی وب نویسی بیش تر از توییت کردن و اشتراک گذاشتن نمایه در فیس بوک است.بیشتر از اشتراک عکس در اینستاگرام و صفحه خصوصی دیگر شبکه های اجتماعی ست.

فضای وبلاگ خلوت و خواستنی تر است،مخصوصا وقتی که رنگ زمینه ی تیره ای برایش انتخاب کنی و صمیم تر و خودمانی تر بنویسی.

من که هنوز وبلاگ را بیشتر دوست دارم اما متاسفانه جذابیت های بصری و ارتباطی دیگر شبکه ها از آن پیشی گرفته اند و من هم کمتر به وب نویسی دست مس زنم.

  • محسن جمشیدی