نسل ِ من

محبوب ترین مطالب

100

پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۴۰ ب.ظ

سکانس صدم

درست صد روز از آخرین تماس مستقیم با "او" می گذرد.خیلی دقیق به یاد دارم که از آمدن خواستگاری با شرایط عالی حرف می زد و من از عدم توانایی ادامه ی رابطه با وجود چنین جریانی دم می زدم.چند دقیقه قبل تر از لب گشودن او ،توصیه های مشاور برایش بازگو می کردم.گفتم که شدیدا تاکید داشته که رابطه را ناگهانی تمام نکنیم و بعد از اتمام رابطه تا چند ماه رابطه ی جدیدی شروع نکنیم. اما با شنیدن اینکه با خواستگار جدید سه باری ملاقات داشته و تقریبا همه چیز تایید شده است دیگر نمی خواستم مزاحم و اضافی باشم در رابطه ی رو به زوال مان.رابطه قبل از آمدم آن خواستگار عالی هم قرار بود که تمام شود،به دلیل کم بودن های من به دلیل دخالت دست تقدیر و ضعف حقیر.اما باور نداشتم که روزی برسد که دیگری در خیال او بگنجد.گرچند او هم برای فرار از شرایط نابسامان آن روزها که من دلیل بوجود آمدنش بودم داشت آمدن دیگری را به جان می خرید.ای شد که در آن دهم آذر تمام شد و حالا صدمین روز از تنهایی من می گذرد.
همه چیز تمام شد و هیچ چیز تمام نشد. تمام فضای ذهنم پر شده است از خیال او و مدام به او فکر می کنم.اینقدر با او بوده ام که تمام زندگی ام بعد او هم پر از خیال او باشد.و حالا به معنای واقعی کلمه به این جمله رسیده ام که "من" هیچ ام و همه "او" ست.

  • محسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی