نسل ِ من

محبوب ترین مطالب

فکر می کنید دم چند تا از پنجره های شهر آدمی به نظاره ی طلوع ایستاده؟ طلوع خورشید برای چند نفر مهمه؟ تو این همه سال خود تو چند بار حرکت ابرها رو تماشا کردی؟ یا چند بار غرق شدی توی ستارهای آسمان؟ ما بقدر کافی زندگی نکردیم. خودمون رو از دم دستی ترین زیبایی های اطراف محروم کردیم و به هر نشانی از زندگی عادت کردیم. چیزهایی برای ما عادی شدن که هر کدوم به تنهایی یک سمفونی زیبا از زندگی هستن. تماشای صبح شدن شاید بهترین منظره ای هست که می شه تجربه کرد اما اغلب ما جز چندبار در زندگی تجربه ش نمی کنیم. حس تازگی صبح و صدای پرنده ها، درخشش آفتابی که کم کم حاشیه ی ابرها رو روشن تر می کنه و آسمون غرق امید می شه.

  • محسن جمشیدی

این روزها نمی دانم جزو کدام قبیله اید؟ از آن دست ادم هایی هستید که موضوع را جدی گرفته اند و سلامت خود و جامعه برای شان اهمیت دارد و سعی می کنند حتی خسارت مالی و فکری را به دوش بکشند و در خانه مانده اید یا اینکه اصلا ماجرا برای تان شوخی ست و فکر می کنید آن عدد هایی که به عنوان مبتلا و درصد شیوع و غیره منتشر می شود عدد هایی هستند که هیچ وقت شما جزو شان قرار نخواهید گرفت؟

به تعداد آدم ها و تفکرهای روی زمین عکس العمل های متفاوتی به این موضوع وجود دارد. ترس، استرس، تمسخر کردن، از آب گل آلود ماهی گرفتن، فرصت طلبی، از جان گذشتگی، تنبلی، اضطراب، بی توجهی، خونسری، اطلاع رسانی، شایعه پراکنی، نفرت پراکنی، دروغ گویی، سیاه نمایی، عشق ورزی، فلسفه ورزی، تحلیل سیاسی، سیاست ورزی، بهره کشی جناحی، گرو کشی، به سخره گرفتن دیگری، دعا کردن، آرامش، عافیت طلبی و شاید ده ها و صدها عنوان دیگر، همه واکنش هایی هستند که می توان به این موضوع نشان داد. کرونا مثل دیگر بحران ها، گذشته از خود بحران درس های زیادی برای جامعه و بشر خواهد داشت و همین طور موقعیتی ست برای بررسی و مطالعه ی هزاران مدل، فرضیه و نظریه ی اجتماعی، مدیریتی، روانشناسی، جامعه شناسی، پزشکی، آمار و ...

کورونا با همه ی هراس و حاشیه هایش نیز می گذرد ولی اگر خوب مشاهده کنیم دیدگاه ما را به جهان، زندگی و اطرافیان تغییر خواهد داد. مطمئنا بعدتر می توانیم از آن به عنوان یک نقطه ی بحرانی در نمودار زندگی مان یاد کنیم، البته مثل خیلی از نقاط بحرانی دیگر. شاید هم آن را خیلی زود فراموش کنیم، یا اینکه جای زخمش را تا آخرین لحظه ی عمر بر ذهن و جان مان به یدک بکشیم.

البته فراموش نکنیم که نوع برخورد امروزمان می تواند در قضاوت آینده مان از دوره ای که گذشت تاثیر بالایی داشته باشد. آینده فرزند انتخاب های امروز است. ممکن است موجب رنجش خاطر عزیزانمان شویم و یا موجب آرامش خاطرشان. همین طور ممکن است سبب تحمیل هزینه های زیادی به جامعه شویم و یا موجب کاهش هزینه های اجتماعی و ملی.

در یک همه گیری بهتر می توان مفهوم جامعه و پیوستگی آن را درک کرد. مفهوم ذهن جمعی، فرهنگ اجتماعی و اقدام های جمعی.

نوع مواجهه مردم در کشورها، شهرها، مناطق و گاه خانواده و حتی افراد مختلف، متفاوت است اما سرنوشت هر یک متاثر از دیگری ست. شاید اگر مبدا شیوع به جای چین کشور دیگری بود شرایط امروز خیلی متفاوت بود شاید هم نه.

شاید اگر اولین گزارش ابتلا و فوت در ایران شهری به جز قم بود هم شرایط برای کشور ایران متفاوت رقم می خورد.

این شاید ها مربوط به گذشته است و دیگر به تاریخ بدل شده است اما شاید های فردا را می توان امروز رقم زد و مسیر پیش رو را به شکل دیگری جلو برد.

ما در عادی ترین شرایط ممکن هم از فردا و حتی لحظه ای دیگر اگاهی و اطمینان نداریم اما در مورد اکنون ملزم به انتخاب و وظیفه ایم.

من خودم را در مقابل خودم، خانواده ام، شهرم، کشورم و حتی جهان مسئول می دانم و سعی می کنم به نکات و باید و نباید های سازمان بهداشت جهانی در مورد شیوع بیماری کرونا عمل کنم. شاید اگر بحث همه گیری و انتقال و غیره مطرح نبود و تنها در مورد خودم مسئول بودم اهمیت ماجرا چندان پر رنگ نبود تنها به عنوان یکی از هشت میلیارد نفر به موضوع نگاه می کردم اما اکنون نمی توانم که بجای دیگری و دیگران هم تصمیم بگیریم پس سعی می کنم طبق یک قرار جمعی رفتار کنم و در خانه ماندن و قطع زنجیره ی انتقال و شیوع را تا حد ممکن جدی گرفته و عملی کنم.

  • محسن جمشیدی

به رسم تجربه های ذهنی متمم می خواهم شیوع بیماری را با هم تصور کنیم که عامل آن ویروس کووید خشن فرضی می باشد. بیماری که بر خلاف نوع دیگر آن یعنی کووید ۱۹ دارای احتمال مرگ و میر ۵۰ درصدی است. یعنی در صورت ابتلا دارای شانس ۵۰-۵۰ برای ادامه زندگی خواهیم بود.

همین طور نرخ شیوع آن بسیار بالاتر از کووید ۱۹ بوده و ۱ به ۱۰ نفر است. سیستم ایمنی بدن در برابر RNA این ویروس بسیار ضعیف است و همین طور ساختار ویروس به گونه ای نیست که به راحتی با چربی زدا ها پاک شود.

در واقع شرایطی که طرح کردیم از یک فاجعه ی جهانی هم فراتر رفته و انگار که آمده ست تا نیمی و شاید کل انسان ها را از بین ببرد. در این شرایط چه می توان کرد؟ مواجهه اینقدر نزدیک با مرگ و نابودی تمدن بشری چقدر اضطراب آور است؟ چه می توان گفت؟

کووید خشن فرضی بر خلاف نوع کووید ۱۹ که دارای نرخ مرگ و میر ۲ درصدی با انتقال ۱ به ۲.۶ نفری ست و این روزها جهان با آن درگیر است، خیلی شرایط بغرج و ملال آورتری را می تواند رقم بزند. درست نمی توان گفت چند صد برابر وحشتناک تر و ناامید کننده تر.

رسانه ها در آن شرایط چیزی برای بزرگ نمایی فاجعه و تزریق استرس ندارند چرا که بالاتر از آن سیاهی شاید رنگی نباشد. حتی ذره ای از آن شرایط را هم نمی توانیم تصور کنیم. خلع سلاح بشر و شیوع نا امیدی محض.

من با طرح این تجربه ذهنی قصد ندارم که شرایط کنونی را عادی سازی کنم و یا ساده جلوه بدهم اما این روزها خیلی با خودم فکر می کنم که کویید ۱۹ می توانست هولناکتر هم باشد، می توانست در بدن ۸۰ درصد مردم بجای نشانه های خفیف، شرایط حادی را ایجاد کند، نرخ مرگ و میر بیشتری داشته باشد و خدایی نگرده کودکان معصوم را در معرض خطر ابتلای بیشتری قرار دهد. ساختار لیپیدی نداشته و با آب و صابون از بین نرود. در برابر سیستم ایمنی بدن مقاوم تر ظاهر شود و هزار شاید هولناک دیگر. چند روز پیش گفتم احتمالا در مال حاضر باید از بهداشت فردی به عنوان تنها واکسن شناخته شده ی ویروس کووید ۱۹ یاد کرد.

این نوع نگاه من به مسئله شاید چندان هم جالب نباشد، اما چیزی ست که به آن فکر کرده ام. ما در همین مدت کوتاه به صورت تجربی اطلاعات زیادی از آن بدست آورده ایم اما هنپز هم از ناشناخته های آن می ترسیم. از آنفولانزا که نرخ مرگ و میر بسیار بالایی هم دارد نمی ترسیم چ‌ن عادی سازی شده و سال های زیادی ست که همنشین بشر است و حس می کنیم به خوبی آن را می شناسیم هر چند که همین آشنای دیرینه سالانه چند هزار قربانی در جهان و حتی در کشورهای پیشرفته دارد.

این روزها من هم کم تحت فشار های عصبی و استرسی نبوده ام. به تجربه ذهنی کووید خشن فرضی فکر کنید و از اضطراب های ناشی از کووید ۱۹ بکاهید.

  • محسن جمشیدی

این روزها بیش از پیش به حجم کثافتی که در فضای شبکه های اجتماعی جاری ست پی برده ام. به طور کلی شبکه های اجتماعی در بحران ها و پرداختن های بیش از حد به موضوعات و اخباری که نباید پیشرو هستند. متاسفانه شبکه های اجتماعی فضای عمومی هستند که هر کسی با هر مقدار آلودگی و بیماری ذهنی می تواند ویروس های ذهنی اش را در بسته بندی های زیبا به مردم عرضه کند و در ازای جلب توجه ها به خود استرس، اضطراب و نگرانی منتشر کند.

مخاطبان منفعل اولین قربانی های این مسائل هستند و بعدتر حتی کار به قربانی کردن مخاطب فعال نیز می رسد و این یعنی که حجم آلودگی در فضای شبکه های اجتماعی به حدی بالاست که سالم ترین افراد را نیز درگیر می کند.

این روزها زیاد می شنویم که در فضاهای عمومی حاضر نشوید ولی کاش بیشتر از آن بگوییم در شبکه های اجتماعی حاضر نشوید.

شبکه های اجتماعی نه تنها در رویداد فعلی که همیشه برای سلامت روانی جامعه مضر و مخرب اند و البته که این مساله فقط به دلیل رفتار افراد خاصی نیست چرا که فضای کلی این شبکه ها به گونه ای ست که حتی رسانه های رسمی در اکانت های شبکه های اجتماعی خود رفتار بیمارگونه ای از خود بروز می دهند. این تازه به غیر از فضای بیمارگونه ی بخش نظرات و کامنت های آن هاست.

مردم تمایل به دیده شدن دارند و از انتشار هر حجمی از هیجان منفی برای دیده شدن ابایی ندارند، خواه این کار را به شکل نفرت پراکنی زیر پست اشخاص مشهور جهانی انجام دهند، خواه به صورت انتشار اخبار کذب یا بی فایده.

آنچه که در شبکه های اجتماعی گزارش می شود و نمایش داده می شود با جهان واقعی بیرونی به شدت متفاوت است و واقعا تصویری مجازی و غیر واقعی از دنیای بیرون است، چرا که تنها تمرکز این شبکه ها روی اخبار منفی و نازیبایی هاست.

به نظر من در این آلوده ترین مکان عمومی هر چقدر هم با ماسک و گارد وارد شوید باز امکان آلودگی ذهنی شما وجود دارد چرا که حجمه بسیار بالایی از اطلاعات غلط، نادرست، درست اما بی فایده، تمرکز روی تنش ها، بحران سازی، سیاه نمایی، فریب، زیبا سازی و تزریق نازیبایی ها و ... حتما شما را به خطاهای شناختی و ذهنی انداخته و قدرت تحلیل و تصمیم سازی صحیح را از شما می گیرد.

این بحران نیز در کشور ما و در جهان به زودی رخت می بندد و انسان، این مخلوق پیچیده ی خداوند با آگاهی بر این ویروس بیماری زا غلبه می کند اما توصیه من برای همیشه این است که از حضور در فضای آلوده ی شبکه های اجتماعی اجتناب کنید.

 

  • محسن جمشیدی

” یاد گرفته‌ام که هر وقت نمی‌شود پیاده‌روی کنم یا به دل کوه و صخره بزنم و قایق سوار شوم و از دنیا دور شوم؛ صدای جهان را قطع کنم و به سکوت پناه ببرم.”

"ارلینگ کاگه"

امروزه باید صدای جهان را قطع کرد و سکوت پناه برد، چرا که متاسفانه رسانه و بلندگو در دست افرادی قرار گرفته که نباید. در جنگ توجه طلبی سلبریتی ها و رسانه ها و گاه افراد عادی که می خواهند صدایشان به جایی برسد حرف هایی زده می شود و فرهنگی ترویج داده می شود که نه تنها کارا نیست که مخرب نیز هست. به نظرم امروز بیش از همیشه باید برای شنیدن و گفتن حساسیت و وسواس خرج داد.

من در احترام به سکوت به همین چند خط اکتفا می کنم و در پایان نیز سخنی از ارلینگ کاگه را می آورم: "اسرار جهان در سکوت پنهان شده اند."

  • محسن جمشیدی

امروزه بیش از گذشته به این پدیده برخورد می کنیم که بخواهیم خودمان را معرفی کنیم، چرا که در دنیای وسیعی از ارتباطات با افراد زیادی برخورد می کنیم که هیچ شناختی از ما ندارند. لازمه ی عصر ارتباطات و دیجیتال داشتن حداقل یک بیوگرافی چند خطی مشخص است که جایگاه تقریبی ما را در ذهن مخاطبان دنیای واقعی و مجازی مشخص کند.

نمی خواهم در این بحث از برند شخصی صحبت کنم گرچند شاید ناخواسته به بحث ورود کنم چرا که در مورد این صحبت می کنم که ما چگونه شناخته می شویم.

در مراسم ها و اجتماعات مختلف یا در صفحات شبکه های اجتماعی وقتی برای اولین بار خودمان را معرفی می کنیم بعد از بیان نام و نام خانوادگی خود چه اطلاعاتی را به زبان می آوریم. شغل؟ تجارب شغلی؟ محل تولد یا سکونت؟ تحصیلات؟ سن؟ آنچه که هستیم یا آنچه که می خواهیم بشویم؟ عناوین نسبی؟ یک جمله که خط مشی و اصول حرفه ای ما را مشخص می کند؟ سوابق و افتخارات؟ یا حتی سوابق اشتباهات؟ بیان هریک از این ها و خیلی از اطلاعات دیگری که می تواند بعد از نام ما عنوان شوند، محتمل است.

ممکن است به گذشته اشاره کنیم، یا آینده و یا حال. یکی از نقاط عطفی که در زندگی باید به این سوال پاسخ دهیم که واقعا ما چه هستیم؟ یا شاید هم اصلا من هیچ یک از عناوین و نسبت هایی که بعدم از نامم ذکر می شود نباشم. برای شناختن یک انسان با تمام پیچیدگی و پویایی آن، نمی توان به دانستن شغل و تحصیلات و سوابق و محتویات رزومه آن اکتفا کرد. البته این مورد خیلی هم نسبی ست و هر نوع معرفی بسته به شرایط و بستر ارائه آن ممکن است متفاوت بوده و شناخت مدنظر آن زمان و مکان خاص را تامین کند.

گاهی هم ما نیاز داریم در محیطی خاص به شکلی مختص آن شناخته شویم و سبک معرفی ما وابسته به خواسته های درونی مان است.

به یک کاندیدا فکر می کنم که در پوستر تبلیغاتی اش زیر عنوان نام و نام خانوادگی اش چه می نویسد؟ یا یک دانشجو وقتی در اولین جلسه ی کلاس خودش را معرفی می کند. یا یک استاد و سخنران در ابتدای یک جلسه چه چیزی از خودش می گوید؟ گاهی سکوت کردن در مورد خودمان هم نوعی معرفی ست. ارائهندادن محتوا در جایی که لازم به ارائه ی محتوایی هست نیز به نظرم خود نوعی تولید محتوا ست. محتوای سکوت.

فردی که به تازگی شرایط سختی را پشت سر گذاشته خود را کاملا با شرایطی که از آن گذر کرده معرفی می کند، فردی که راهی در پیش رو دارد نیز ممکن است خودش را کاملا در مسیر پیش رویش معنا کند، همین طور فردی که سی سال یک شغل را به طور روتین انجام داده شاید نتواند تعریفی جز بازنشسته یا پیشکسوت فلان زمینه از خود ارائه دهد.

ما در ظرف گذشته، حال و آینده و همینطور در ظرف ذهنیت و باور خودمان و شرایط و بستر ارائه، تعریف می شویم.

گاهی اولین چیزی که بعد از نام مان در ذهن دیگران یا خودمان شکل می گیرد بخش اعظمی از وجدیت ماست و گاهی هم تنها یک عنوان گذراست که بزودی فراموش می شود. کمتر پیش می آید که افراد در ابتدای سخن با خصوصیات فردی شان معرفی شوند گرچند که بیان خصوصیتی که در فرد نهادینه شده تصویر بسیار دقیقی از اصلوب و چارچوب های رفتاری و زندگی او ارایه می دهد.

صداقت در بیان و اعتماد به آنچه که بیان می شود، نیز در این زمینه اهمیت زیادی دارد چرا فرد گاهی به راستی آنچه که پس از نامش ذکر می شود نیز اعتقاد ندارد.

عنوان هایی که قبل از اسم افراد ذکر می شوند و آنچه که بعد از نام فرد گفته می شود بیانگر تمام واقعیت های فرد نیست، گرچند ما در دنیای ظواهر گرفتاریم و عادت کرده ایم به  القاب و عناوین، اما انسان چیزی فراتر و پیچیده تر از واژگانی ست که در بیو، رزومه، کارت ویزیت، معرفی پیش از سخنرانی و ... ذکر می شوند.

  • محسن جمشیدی

من جزو آن دسته از افراد هستم که سکوت و آرامش محیطی فضای کار بشدت برایم مهم است و همین طور برای تمرکز روی کارهای فکری به سکوت احتیاج دارم. پیش تر شدت این موضوع کمتر بود و حتی در محیط های شلوغ هم مطالعه می کردم و یا در مورد موضوعی به فکر فرو می رفتم اما رفته رفته این توانایی تمرکز در محیط های شلوغ در من کمتر شد و حالا به جایی رسیده ام که تنها در محیط های آرام قادر به مطالعه ی مطالب عمیق و کارهای فکری هستم.

فکر می کنم این خصوصیت توانایی کار تیمی فرد را نیز تحت تاثیر قرار داده و تحمل هم کار و هم تیمی که مدام سکوت محیط را بر هم می زند برای من بشدت آزار دهنده شده است. مخصوصا اگر مثل یکی از همکاران من عادت به گوش دادن مدام به رادیو در محیط کار داشته باشد. بر عکس زمان هایی که درگیر مطالعه و نوشتن و فکر کردن هستم در زمان هایی که در جلسه کاری هستیم و یا کار تیمی اجرایی در حال صورت دادن است خیلی همراه و فعال و یا حتی شلوغ هستم. از بمباران فکری و بیان ایده های لحظه ای در جمع، که گاه با همکاری یکدیگر به یک ایده ی اجرایی نو ختم می شود استقبال می کنم اما از صحبت کردن مدام با یکدیگر در زمانی که کار فکری انجام می دهم بشدت بیزارم.

شاید ذهن من آشفته است و قدرت تمرکزم تحلیل رفته است اما به هر حال صداهای تکراری مثل همین صدای گوینده ی سرخوش رادیو و یا صدای بیرون حین باز بودن درب دفتر کاری برایم آزاردهنده بوده و ترجیح می دهم که در سکوت و محیطی آرام به کار بپردازم.

به دنبال میکرواکشن هایی هستم که این حساسیت ام روی سکوت محیط کار را کمتر کرده و با شلوغی فضاهای کاری ارتباط بیشتری بگیرم. چون حس می کنم استفاده از ایرپاد و هدفون برای حذف صدا های محیطی مرا بشدت از فضای کاری و همکاران دور کرده و به یک جزیره ی فردی می برد که چندان مطلوب خودم و فضای کاری نیست. جالب اینکه بیشتر روی شلوغی های صوتی حساس ام و شلوغی بصری و رفت آمدها کمتر تمرکز کاری ام را بر هم می زند.

  • محسن جمشیدی
 
نفیسه مرشدزاده - بازنشر
 
در سال های جوانی، من و دوست هایم خیلی افتاده بودیم تو خط اخلاق و اعتقاد. نه این که ما خیلی خاص باشیم. اصولا مد بود. مثل الان که بعضی چیزهای دیگر مد است، آن موقع هم تب کلاس و جلسه اخلاقی و تقوایی داغ بود. تلویزیون پشت هم از همین برنامه ها و توصیه ها پخش می کرد. یک دنیا دستور نکنید و بکنید توی سرهای ما چرخ می خورد. می خواستیم خوب باشیم و خوب بودن آن روزها خیلی سخت شده بود. مدام داشتیم خودمان را مجبور می کردیم که مثل حضرت رفتار کنیم. نمی شد. نمی توانستیم. به خودمان فحش می دادیم. ناامید می شدیم. فکر می کردیم عیب های اساسی داریم و دیگر درست شدنی نیستیم.
چند سالی طول کشید تا فهمیدیم گره کار توی همین مجبور کردن است. ماجرا زورکی نیست. فهمیدیم آدم ظریف است و یک شبه نمی شود به اش شکل داد. مثل کار سفالگری می ماند که اگر فشار دستت را زیاد کنی، به جای شاهکار هنری از زیر دستت هیولای گلی می آید بیرون. ولی دیگر خیلی دیر شده بود. خیلی از همسفرهایمان خیال کرده بودند دین یعنی همین زور و فشار و گفته بودند ما نخواستیم و خداحافظ. 
در روایت های معتبر هست که همان پیامبری که ما داشتیم خودمان را هلاک می کردیم مثل او بشویم، توی مدینه یکی را تو اوضاع و احوالی شبیه ما می بینند. به اش تشر می زنند که: با خودت با مدارا رفتار کن! آن هایی که به خودشان زیاد فشار می آورند مثل سواری اند که برای زود رسیدن، آن قدر به مرکبش شلاق می زند که اصلا به کل نمی رسد. ولی وقتی ما این روایت ها را خواندیم دیگر دیر شده بود. رفقایمان شلاق را زده بودند، مرکبشان از حال رفته بود و حالا دیگر اصلا توی راه نبودند که بشود به شان گفت پیامبر(ص) دینی که شما ازش رمیده اید، جور دیگری بوده. 
روایت ها می گویند مرد آسانی بود. نرم و روان. نمازش از همة نمازها سبک تر و خطبه اش از همة خطبه ها کوتاه تر بود. کارهای خوب که می کرد، حظ می کرد. دقیقا همان حلقه ای که ما آن سال ها گم کرده بودیم. لذت اخلاق. این که از درستی و راستی کیف کنی. می دانم که می گویند این مرحله های جوششی بعد از کوشش می آید. اول آدم باید به خودش سخت بگیرد تا بعد لذتش را ببرد. ولی فکر کنم این سعی، این دویدن، این کوشش یا هر چی که هست، باید آرام باشد. درست مثل راه رفتن حاجی ها بین صفا و مروه. روان و متین. بعضی جاها را فقط باید هروله کرد. همین. وگرنه بقیة راه را باید جوری پا از پا برداری که یکی اگر از دور تو را ببیند، فکر کند داری رو ابر راه می روی. به همان سبکی، به همان لذت. به همان دقت. چون همیشه این احتمال هم هست که رشته های نازک زیر قدم هایت پاره بشوند و معلق بمانی. می گویند حضرتش به همین اعتدال بود.
مرد راحتی بود. سیره های تاریخی، این را می گویند. ما به کسی می گوییم آدم راحت که از زیر مسؤولیت ها آسان شانه خالی کند و بی خیال باشد. اما حضرتش، هم بار را بر شانه داشت هم راحت بود. باورش سخت است. چون ما به یکی از این دو تا عادت داریم. ما به صورت عبوس همة مردانی که کارهای سختی دارند، عادت داریم. برای ما اصولا بام، جایی است که از یکی از دو طرفش باید افتاد. تجسم یکی که راحت و متعادل روی لبة باریک بام بایستد و بیش از همة مردم متبسم باشد، سخت است. مرد عربی چیزی آورد. گفت: این، هدیة شما! کمی که گذشت، گفت: حالا پول هدیه ام را بدهید. پیامبر(ص) خندید. از ته دل. روزهای بعد، هر وقت غمگین می شد می گفت: آن اعرابی چه شد؟ کاش دوباره می آمد. روایت ها می گویند اهل مزاح بود. اگر یکی از اصحاب، گرفته بود، شوخی می کرد تا او را به خنده وادارد. همان روایت ها هم می گویند کلماتی که بر او نازل می شدند آن قدر سنگین بودند که در روزهای سرد، اگر وحی می آمد صورتش غرق عرق می شد.
چقدر دوست داریم که یکی، این دوتایی های محال را کنار هم داشته باشد. هم این باشد، هم آن. سال هاست که همه مان یکی از این دوتاییم. 
عادت کرده ایم آدم عمیق، آدمی با فکرهای پیچیده و لایه های متفاوت، خیلی تودار باشد. هیچ حسی توی صورتش پیدا نباشد. راحت قاطی حرف های دیگران نشود و اصلا نشود فهمید چه فکری دارد می کند. ولی اوصافی که از پیامبر(ص) در سیره ها آمده، اصلا شبیه عادت همیشگی ما نیست. کتاب های معتبر همه این را گفته اند که وقتی خوشحال بود یا وقتی از چیزی خوشش می آمد صورتش می درخشید. بعضی راوی ها گفته اند مثل آیینه. بعضی هم گفته اند مثل قرص ماه. اگر هم از چیزی غمگین بود، چشم ها و صورتش گرفته می شد. تار می شد. ما فقط بچه ها و آدم های ساده دل را سراغ داریم که موقع شادی صورتشان برق بزند. از خوشی چشم هایشان بدرخشد. اصلا باورمان نمی شود جسم هیچ متفکری این قدر شفاف باشد.
مردم حرف درآورده بودند که این مرد، ساده لوح است. این را خود قرآن می گوید. بس که قاتی مردم می شد و رویش نمی شد حتی وقتی کار دارد، به شان بگوید پا شوند بروند. می گویند با هر کس دست می داد، دست خود را نمی کشید تا طرف دست خود را بکشد. با هر کس می نشست، آن قدر صبر می کرد تا خود او برخیزد و آن قدر حرفش را گوش می کرد تا خود او حرفش را قطع کند. اصحابش گفته اند وقتی از چیزی به خنده می افتادیم، با ما می خندید؛ وقتی تعجب می کردیم، با ما تعجب می کرد. از آخرت حرف می زدیم، با ما دربارة همان حرف می زد. از دنیا می گفتیم، با ما از همان می گفت. از خوردنی ها و آشامیدنی ها هم حرف می زدیم، او هم از همان حرف می زد.
تصورش سخت است؟ نه؟ دلمان برای مردانی که بلد باشند روی این لبه های تیز راه بروند تنگ شده. آخرین باری که یکی از این ها را دیدیم، کی بود؟ کاش می آمد این  دور و بر  هم سری می زد. 
روایت ها می گویند: وقتی از او کاری می خواستند اگر موافق بود می گفت آری و زود انجام می داد. اگر نمی خواست انجام بدهد، فقط سکوت می کرد. هیچ وقت نمی گفت: نه! هیچ وقت نمی گفت: نه! 
روایت های به کار رفته در متن یادداشت، همه از کتاب سنن النبی نوشتة علامه طباطبایی برداشته شده اند. اگر گیرتان آمد، نگاهی به این کتاب بیندازید. روح عجیبی تویش هست.
 
همشهری جوان. شماره 63
  • محسن جمشیدی

شغل تکنسین تعمیر و نگهداری هواپیما از اهمیت بالایی برخوردار است و درست است که هدایت هواپیما به عهده سر خلبان است اما بخش اعظمی از تامین پرواز بی خطر  به عهده متخصصان تعمیر و نگهداری هواپیما ست. بر همین اساس لازم است که وی در پایان آموزش و هنگام فارغ التحصیلی قسم یاد نماید تا از کلیه حقوق و اختیاراتی که به او اعطا شده است پاسداری کند .

مسئولیت پذیری یک متخصص تعمیر و نگهداری هواپیما در همه ی سطوح ارتباط مستقیمی با کاهش میزان ریسک های پرواز دارد به همین منظور پای بندی  به سوگندنامه ذیل که در مراسم تحلیف متخصصین تعمیر و نگهداری قرائت می گردد ضروری و اجتناب ناپذیر است. از طرفی متناسب با این نقش کلیدی، مسئولیت تمامی افرادی که به عنوان تکنسین، مهندس، مسئول تضمین کیفیت و مهندسی که صلاحیت پرواز هواپیما را تایید نهایی می کند بسیار سنگین بوده و مطابق با مقررات سازمان هواپیمایی کشوری اسناد تعمیرات و سرویس های دوره ای هواپیما در بررسی سوانح هوایی بسیار مهم و کلیدی می باشند.

 


"متن سوگند نامه متخصصین تعمیرات و نگهداری هواپیما"

"من به عنوان یک متخصص نگهداری هواپیما سوگند یاد میکنم تا از کلیه حقوق و اختیاراتی که به موجب مقررات هوانوردی به من اعطا شده است پاسداری کنم.

سوگند یاد میکنم که تمامی دانش و مهارت خود را به منظور حفظ سلامت هر پرواز بکار گیرم و در این راه با تصمیم گیری و قضاوت های شغلی خود ، همچنانکه برای خود و عزیزانم عمل میکنم زندگی دیگران را از تهدید خطر و نابودی محافظت کنم.

من برای پاسداری از این سوگند به خویشتن اجازه نخواهم داد که فراتر از محدوده دانش و تجربیات خود عمل کنم و به دیگران نیز در هر پست و مقامی که باشند اجازه نخواهم داد تا بتوانند نظریات و اقداماتی که برخلاف کتب و مراجع مجاز هواپیماست را جامه عمل بپوشانند.

من برای پاسداری از این سوگند اجازه نخواهم داد تا به هر دلیلی شک و تردید در قضاوتها و تصمیماتم راه یابد زیرا ایمان دارم که هیچ دلیلی نمی تواند آنقدر فوری مهم باشد که بر انجام کار صحیح و اجرای تصمیمات قانونی ارجحیت یابد.

من به روشنی دریافته ام که مسئولیت شغلی متخصصین نگهداری هواپیما بسیار خطیر و حیاتی است. بنابراین به عنوان یک متخصص از خداوند یاری می خواهم تا مرا در پیشبرد هدف های جامعه هوانوردی و حرکت در تعالی اندیشه ام یاری فرماید."


 

پی نوشت: همیشه سوگندنامه قضات و پزشکان برام از جذابیت خاصی برخوردار بوده، هیچ وقت فکر نمی کردم خودم ناگزیر بشم برای قرائت چنین سوگندنامه ای.

 

  • محسن جمشیدی

شبکه های اجتماعی هر یک به هویت خاصی شناخته می شوند که که در واقع نشات گرفته از تاثیر سیاست گذاری های تولید کنندگان و توسعه دهندگان آن شبکه اجتماعی بر ذهنیت جامعه کاربری ست.

در این میان در بین شبکه های با محوریت محتوای تصویری، اینستاگرام در کنار وسعت جامعه کاربری از سطحی نگری ها و محتوای زرد بیشتری برخوردار است اما انگار پینترست هویت خود را در ایده پردازی و محتوا محوری بنا نهاده است.

من که تجربه ی لذت غرق شدن در عکس های اشتراک گذاری شده در پینترست را قابل مقایسه با اینستاگرام گردی نمی دانم چرا که جستجو و مرور محتوای اشتراک گذاری شده توسط افرادی که حتی آن ها را دنبال نمی کنید در پینترست شما را به کلی ایده و محتوای تصویری ناب می رساند که در اینستاگرام خبری از آن ها نیست.

سیاست اشتراک گذاری تصاویر در پینترست که آن را پین نمودن تعبیر می کند قابلیت این را دارد که شما را به مطلب لینک شده ای هدایت کند که حاوی این تصویر است و این خود نشان از اهمیت دادن به محتوای نوشتاری موجود در وب در کنار محتوای تصویری ست.

از طرفی جستجو در پینترست و بُرد های موجود که مجموعه ای از عکس های دسته بندی شده در یک موضوع اند بسیار هوشمند بوده و شما را سریع به محتوای مورد نظر می رساند، حال اینکه از قابلیت جستجوی تصویری جالب توجه ای نیز برخوردار است که اجاره می دهد با انتخاب بخشی یا کل یک تصویر به تصاویر مشابه ‌ نزدیک بدان دسترسی یابید.

برای من پینترست در ایده و محتوا ختم می شود و اغلب اوقاتی که برای جستجوی محتوایی نو به آن س یر زده ام پاسخگوی نیازم بوده است.

  • محسن جمشیدی