نسل ِ من

بازنشر گزارش پرمغزی از ایسنا:

«سپید در اندلس رنگ سوگواری است
و بایسته همین است
نمی‌بینی موی سپید مرا؟
من سوگوار جهانم»

رزومه حرفه‌ای و علمی مترجم ابیات بالا، سنگین‌تر، قطورتر و بلندبالاتر از آن است که بتوانی از کنارش بگذری و زبان به تحسین نگشایی؛ مردی که تمام روزهای پشت سر را صرف آموختن و یاد دادن کرده تا در یکی از روزهای پیش رو، افتخار عنوان «پدر علم روزنامه‌نگاری آن‌لاین ایران» را بر سینه‌اش بنشانند؛ گرچه فروتنی ذاتی‌ و زاویه نگاه متفاوتش موجب می‌شود تمایلی به استفاده از عنوان منتخب دوستان و شاگردان باواسطه و بی‌واسطه‌اش نداشته باشد و بگوید: «پدر چی؟ پدر کی؟ علم نه سقف دارد و نه کف و نه حوصله صبرکردن، آن‌ هم در جهان امروز. همه‌ این صحنه مدام در حال تغییر است. نام من «یونس دات» است. علم من همان نقطه یا دات است چون هر چه بیشتر بدانی، بیشتر می‌دانی که چیزی نمی‌دانی ...»
دکتر «یونس شکرخواه» اینگونه به استقبال دریافت جایزه بین‌المللی «دکتر حمید نطقی» پدر روابط عمومی ایران می‌رود که قرار است روز یکشنبه 27 مهرماه در جمع دوستان و شاگردانش به او اهدا شود؛ جایزه‌ای که بهترین بهانه‌ است تا چند ساعتی را در کنارش باشیم؛ در کلاس‌های درس دانشکده مطالعات جهان، تحریریه «همشهری آن‌لاین» و جمع دوستانی که متاسفانه این آخری به شکل مجازی و در تورق آلبوم عکس‌های بی‌شمارش ممکن شد.
اما یونس شکرخواه فقط در انبوه تالیف‌ها، ترجمه‌ها، مقالات، فعالیت‌های حرفه‌ای، راهنمایی و مشاوره پایان‌نامه‌های متعدد و شرکت در کنفراس‌های بین‌المللی خلاصه نمی‌شود. درباره این قسمت‌های زندگی او حرف زده‌اند و می‌زنند. اما آنچه از او چهره‌ای متفاوت می‌سازد، همان آنی است که در «برخی» آدم‌ها پیدا می‌شود؛ همان عنصری که سازنده فیلم کوتاه روز بزرگداشتش نیز به درستی به آن پی برده و از همین رو، عنوان فیلم را «وارسته محبوب» گذاشته و رمز این محبوبیت در عنصری نهفته است که یونس شکرخواه فقط در زندگی حرفه‌ای‌اش با آن تعریف نمی‌شود، بلکه در تمام لحظات زیست این جهان همراه اوست؛ گویی از قبل برای او مقدر شده باشد و این عنصر چیزی نیست جز «ارتباط» با همه مختصاتش.
به دفترش در همشهری که می‌رسیم با بچه‌های تحریریه سر ناهار است. مثل همیشه متواضع و خوش‌مشرب و در حال بگو بخند. بعد از ناهار، عکاسی و گپ و گفت را شروع می‌کنیم. موقع عکس‌گرفتن با بچه‌های تحریریه، شوخی‌های همیشگی‌ گل می‌اندازد و یونس شکرخواه نشان می‌دهد که در خنداندن دیگران هم همان جدیتی را دارد که در کار.
کتاب‌ها، لوح‌های تقدیر، تندیس‌ها، صفحه اینستاگرام موبایل و عکس‌های روی آن را که حاصل علاقه به عکاسی هستند و حتی محتویات کیف آن‌لاین استاد را زیر و رو می‌کنیم. وقتی تکنولوژی‌های ارتباطی کیفش را روی میز خالی می‌کند، می‌گویم «استاد، شما هر روز اینها را با خودتان این‌ور و آن‌ور می‌برید؟ چند فلش مموری، آی‌پد و موبایل و هارد، سیم‌های رابط متعدد و ...؛ این یک حافظه بزرگ سیار است.»
با خنده و در حالی که سیگاری روشن می‌کند می‌گوید «می‌خواهید گرای کیف من را به دزدها بدهید؟»
سرک‌کشیدن‌هایمان به گوشه و کنار اتاق که تمام شد، می‌نشینیم. یک فنجای چای و باز هم سیگار! می‌گویم «استاد، خیلی نمی‌خواهیم شکل مصاحبه پیدا کند. یکی دو تا سوال است برای تکمیل عکس‌ها و ...». با خنده به فیلم‌ و عکس‌هایی که برای بزرگداشتش تهیه کرده‌اند اشاره می‌کند و می‌گوید «ما که این روزها کلا فیلم شده‌ایم!»
توی حرف‌زدن هم یک‌جا بند نمی‌شود. از هر دری سخنی دارد برای گفتن. از رفتن به هند بعد از دبیرستان تا داستان ترجمه اخبار به تشویق هادی خانیکی برای روزنامه و گرفتن لیسانس مترجمی انگلیسی و بعد هم فوق لیسانس و دکترای ارتباطات از دانشگاه علامه. همه اطلاعات را آن‌لاین دارد و این کارمان را راحت می‌کند؛ از رزومه تا عکس‌های سال‌های دور و نزدیک در کنار دوستان و استادان در سفرهای داخلی و خارجی. از ایستادن فروتنانه در کنار «فرزانه فروتن» مرحوم دکتر معتمدنژاد تا داوری در جشنواره‌های متعدد، همینطور حضور در اجلاس‌های جامعه اطلاعاتی در ژنو که آخرینش همین امسال بوده. عکس‌های دوستان را هم که مرور می‌کنیم با شوق زیادی خاطرات پشت آنها را تعریف می‌کند. تقریبا همه را با نام کوچک صدا می‌زند: فریدون، حسن، احمد، حسین، مرتضی، کاوه ...
در کنار دکتر معتمدنژاد
همزمان که حرف می‌زنیم می‌پرسم «استاد، یکی از ویژگی‌های بارز شما دایره ارتباطتان با آدم‌های مختلف است؛ همانطور که خودتان اشاره کردید «از اولترا راست تا اولترا چپ» رفیق دارید. همینطور از آدم‌هایی در سنین و با زمینه‌های کاری مختلف. با هر کس هم درباره شما حرف بزنی روی این نکته دست می‌گذارد. فلسفه شما توی این رابطه‌ها چیست؟»
من یک فلسفه ساده در ارتباطاتم دارم و آن به رسمیت‌شناختن دنیای آدم‌هاست. وقتی آدم‌ها درِ دنیایشان را به روی تو باز می‌کنند، باید آن را به رسمیت بشناسی. البته وقتی کسی اجازه می‌دهد وارد دنیایش بشوی به این معنی نیست که دنیای او را بپذیری؛ در واقع تو اجازه گشت‌زدن در این دنیا و عبور از آن را داری. من به رابطه، دیالوگی و گفت‌وگویی نگاه می‌کنم، نه تایید دوسویه. البته در این رابطه ممکن است ما آدم‌ها را ادیت کنیم یا تغییر دهیم یا اصلاح کنیم و تاثیر هم بگیریم ولی اصل بر به رسمیت‌شناختن دنیای آنهاست.
در جمع دوستان
نکته بعدی این است که در ارتباط، دیگری را جزئی از خود بدانی یعنی خودت را جای او بگذاری یا فکر کنی اگر خواهر، برادر یا فرد نزدیکی به تو بود، چگونه با او برخورد می‌کردی. اگر از این منظر نگاه کنی، مجبوری ارتباط درستی برقرار کنی و حق هم همین است. وقتی با شما گفت‌وگو می‌کنم باید از خودم بپرسم آیا اگر تلخی کنم یا حرف خاصی بزنم، آیا حاضرم این رفتار را با پسرم هم داشته باشم؟ به بیان دیگر نگاه به آدم‌ها باید انسانی باشد، نه ابزاری.
نکته مهم بعدی در یک رابطه‌ این است که برای من مهم نیست افرادی که با آنها مرتبط می‌شوم به کدام خط و جریان فکری منتسب هستند. برای من چیزهای دیگری مهم هستند، مانند اینکه آیا این آدم بخشنده هست یا نه؟ آیا خیرخواه هست یا نه؟ آیا خسیس است یا دست و دلباز؟ دهنده است یا گیرنده؟ راستگوست یا نه؟ آن وقت اینها می‌شوند متر و معیار و دیگر معادله اینکه این فرد وزیر است یا آبدارچی یا چپ است یا راست، کنار می‌رود.
در کنار محمدرضا شجریان
بین حرف‌هایش گاهی میلاد را صدا می‌زند؛ تنها پسرش را که بعضی روزها سری به او در تحریریه می‌زند. میلاد در ارتباط تنگاتنگ با تکنولوژی اطلاعاتی، قطعا نشان از پدر دارد. فرمول استاد را در رابطه، به وضوح می‌توانی در ارتباط با پسرش هم ببینی که به تعبیر خودش یک رفیق است تا فرزند. لپ‌تاپ استاد در پخش صدا دچار ایرادی شده؛ بنابراین لپ‌تاپ میلاد را قرض می‌گیرد تا برایمان فایل صوتی را از استاد محمدرضا شجریان، دوست و همشهری‌اش پخش کند. ذوق و بی‌دریغی‌ای که در، در اختیار گذاشتن آنچه طلب می‌کنی و نمی‌کنی دارد، تو را یاد حرف‌های فریدون صدیقی دیگر دوست شفیقش می‌اندازد که یونس را به کودکی تشبیه می‌کند که از وجوهی در کودکی مانده؛ چنانکه در مصاحبه‌ای گفته است: «دکتر شکرخواه انسان شریفی است و روح دل‌انگیزی دارد. با وجود اینکه حدود 55 یا 56 سال دارد، همچنان بازیگوش و شیرین است. رفتار او گاهی به گونه‌ای‌ است که نمی‌دانید آیا او بزرگ شده یا نه. دکتر شکرخواه جزو موارد عجیبی است که آدم را یاد فیلم عجیب آقای بنجامین باتن می‌اندازد که شخصیت فیلم از اواسط عمر خود به‌ دنیا آمده و گاهی اوقات بزرگ بودن یا کوچک بودن را گم می‌کند.»
در اجلاس جامعه اطلاعاتی-ژنو
ویژگی مهم دیگر استاد این بی‌دریغی است؛ چنانکه در این دیدار هم گه‌گداری که سراغ مباحث تئوریک و حرفه‌ای می‌رویم در بذل و بخشش دانش خود مانند همیشه مضایقه‌ای ندارد و همین خصلتش است که سخت‌گیری‌های او را در درس و دانشگاه بر شاگردان هموار می‌کند. دکتر نمکدوست دوست و همکار دیگرش درباره این خصلت استاد می‌گوید: «آقای دکتر شکرخواه با زحمت بسیار زیاد دانش را به دست می‌آورد و به آسانی، سخاوت و بخشندگی بسیار زیاد آن را در اختیار هر کسی که متقاضی باشد، قرار می‌دهد. ایشان نه بخشی از دانش خود را بلکه تمام آن را بدون هیچ‌گونه محدودیتی در اختیار افراد قرار می‌دهد. برای او مهم این است که دانش خود را با دیگران به اشتراک بگذارد. به نظر من این یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های اهل علم است.»
باز هم برمی‌گردم سر صحبت قبلی. استاد! ریشه این نگاه شما به دنیا و ارتباط کجاست؟
من به یک چیزهایی اعتقاد دارم. این چیزها هستند که زندگی آدم را می‌سازند. یکی از مهم‌ترین آنها پدر و مادر و خانواده هستند. فکر می‌کنم خانواده و به قول معروف «سر سفره پدر و مادر نان‌خوردن» بسیار مهم است و خدا را بابت خانواده خوبم شاکرم. نکته بعدی، محیطی است که بر انسان عارض می‌شود که می‌تواند یک ثروت عجیب باشد. گاهی که دوستان لطف دارند می‌گویم من کاری نکرده‌ام. شاید فقط کمی تلاش بیشتر کرده باشم. اگر این همه آدم با ویژگی‌هایی که همگی ثروت‌های بزرگی هستند کنارت باشند، حتما تاثیر می‌پذیری.
چندمین سیگار را بر می‌دارد و شروع می‌کند به شمردن خصلت‌های آدم‌های دور و برش:
تکنیک فریدون صدیقی، نگاه عمیق مرحوم استاد معتمدنژاد، سخاوت مهدی فرقانی، دقت سیدفرید قاسمی، سخت‌سری و صراحت مرتضی ممیز، لطافت صدای شجریان، طنز پاک کیومرث صابری، دوربین جست‌وجوگر کاوه گلستان، از خودگذشتگی حسن نمکدوست، صبر منصور رئیس‌سعدی و خیلی‌های دیگر که احاطه‌ات بکند، یک ثروت بزرگ داری و این یک شانس بزرگ هم هست. برخی آدم‌های این لیست را مرگ از من گرفت مانند استاد معتمدنژاد، کاوه، مرتضی، احمد بورقانی، کیومرث صابری و ... . گاهی که می‌گویند کدام دکمه‌های کیبورد را دوست داری می‌گویم شرت‌کاتِ کنترل Z و Ctrl+Alt+Delet که بعضی چیزها برای ابد پاک شود.
مهم این است که کنار این آدم‌ها که قرار می‌گیری خجالت نکشی، بازویشان را ببوسی، یاد بگیری و حتما قدردان باشی؛ بنابراین یونس شکرخواه تنها نیست. او به اضافه همه اینها اگر توانسته باشد کاری کند، یونس شکرخواه است که کمی چاشنی سخت‌کوشی و گزیده‌گرانه برخوردکردن و دست‌ به سینه‌بودن برای یادگیری را هم داشته و یواش یواش صدای عمل از گفتار بلندتر می‌شود. این قدرشناسی خیلی خوب است و خوشحالم که داشته‌ام. بعد هم که خب آدم ازدواج می‌کند و من در این زمینه هم شانس داشتم. اینکه همسرت تو را بفهمد. نه اینکه مشکلاتت را حل کند، فقط اینکه تو را بفهمد بسیار مهم است و من از این بابت سپاسگزارم.
اما داشتن «دهان پاک و معطر» نکته بعدی است که استاد دست رویش می‌گذارد؛ وقتی توضیح می‌دهد می‌بینم او واقعا به این ویژگی آراسته است زیرا تا کنون از دهانش در مذمت کسی چیزی نشنیده‌ام و این را به راحتی می‌توانی از طفره‌رفتن‌هایش در پاسخ به برخی پرسش‌هایی که می‌دانی در پاسخ آنها ممکن است مجبور شود به خصلت‌های بد برخی آدم‌ها اشاره کند، می‌بینی. می‌گوید:
معتقدم دهان باید معطر باشد و به بدگفتن باز نشود. باید یک زنجیر نامرئی برای این کنترل داشته باشی. این فرمول باعث می‌شود در زندگی به سادگی تهاجمی نشوی تا اگر دستت خط خورد 10 تا پاک‌کن بدهند دستت.
و چه چیزی شما را بیش از همه اذیت می‌کند؟ با قاطعیت می‌گوید: معیارهای دوگانه. اینکه کسی دروغ بگوید یا جوری وانمود کند که نیست. مثل آدمی که پول دارد اما وانمود می‌کند از نظر مالی اوضاعش خراب است. این نگاه، تضاد عمیقی با نوعی دارد که من نگاه می‌کنم. چیز دیگری که اذیتم می‌کند، «نداشتن» است. نداشته‌ها من را اذیت می‌کنند. حالا ممکن است این نداشتن را در صورت یک بچه یتیم ببینم یا در صورت نوازنده دوره‌گردی که به او پول نمی‌دهند یا حتی کسی که پایش را در جبهه جا گذاشته است؛ این کسری و کمبود و فقر بی‌رحمانه. به نظر من فقر در روابط هم مشکل است. در مورد باقی چیزها من پوست‌کلفت هستم.
فقدان چه کسانی بیش از همه غمگینتان می‌کند؟
کسانی که کمی قدر ارتباط را بشناسند می‌دانند که از دست‌دادن این ارتباطات و آدم‌ها آزارم می‌دهد؛ مانند وقتی که مرگ یکی از مستخدم‌های نازنین روزنامه کیهان خیلی من را به هم ریخت؛ مستخدمی که همیشه هوای همه را داشت و نان و چای داغش همیشه آماده بود. یا من و مرحوم صابری جهان ویژه‌ای داشتیم. همینطور با مرتضی ممیز. بعضی آدم‌ها برای دیگران یک تک‌عکس هستند اما برای تو یک آلبومند. با آنها زندگی کرده‌ای و خاطرات مشترک داری، دقایق مشترکی داری که درباره هر کدامشان ساعت‌ها می‌توانی حرف بزنی و این یک کلکسیون گران است.
دوباره سیگاری روشن می‌کند. صحبت به آینده و آرزوها می‌رسد. قبلا هم گفته بود که اهل آرزوهای عجیب و غریب مادی نیست.
من آرزوهای عجیب و غریب ندارم؛ اینکه ماشین آنچنانی و ویلا و خانه داشته باشم ... من هنوز اجاره‌نشینم. آینده، مبنای کار من نیست. معمولا به این نگاه می‌کنم که چه چیزی پشت سرم گذاشته‌ام. در یک روز آیا رابطه مناسبی با افراد داشته‌ام؟ آیا روزم خوب به پایان رسیده؟ آیا یادی که از من می‌شود به خوشی است یا تلخی؟ آیا وقتی به پشت سر نگاه می‌کنم می‌گویم کاش به دنیا نمی‌آمدی؟ میراثی که به جا می‌گذارم برایم مهم است چون معتقدم «میراث خوب به‌جاگذاشتن» هیچ فرقی با «آینده را ساختن» ندارد و امیدوارم بتوانم این کار را بکنم.
آرزوی معنوی چی استاد؟ کمی فکر می‌کند. می‌گوید: نمی‌دانم گفتن این درست است یا نه؟
تکیه‌کلام «خدا چه‌کارت نکند دختر!» را می‌گوید و از یک سفر غیرمترقبه به کربلا می‌گوید. اینکه برای تعویض ضریح امام حسین (ع) آنجا بوده. از انرژی و فضای آن محیط عجیب. اشک گوشه چشمانش جمع شده. می‌گوید:
من سفرهای زیادی به خیلی جاهای دنیا رفته‌ام، خیلی زیاد، ولی این سفر خیلی عجیب بود. این مکان به نظرم جای عجیبی است. آدم را منقلب می‌کند. وقتی فکر می‌کنی چطور هفتاد و سه چهار نفر آدم مسیر تاریخ را عوض می‌کنند ... انگشتری هم آنجا نصیب ما شد که گفتند از سنگ بالای قبر امام حسین است. این هم خیلی جالب بود، مثل خیلی چیزهای دیگر آن سفر. مثل اینکه مدام غذای مضیف حضرت علی در نجف و غذای حضرتی در کربلا به ما می‌رسید. دوست دارم یک بار دیگر این سفر را بروم.
بخش پایانی حرف‌ها درباره عکاسی و آموزش روزنامه‌نگاری است. درباره بزرگ‌ترین مشکل روزنامه‌نگاری که می‌پرسم با تاکید سه‌باره می‌گوید «آموزش» و البته منظورش را از این آموزش روشن بیان می‌کند:
اینکه می‌گویم آموزش، نه به این دلیل که معلم هستم؛ چون روزنامه‌نگار هم هستم و انواع ژانرها را هم تجربه‌ کرده‌ام. بر اساس تجربیاتم فکر می‌کنم که اگر کسی شمّ کار روزنامه‌نگاری را داشته باشد با آموزش می‌توان چیز خوبی درآورد. این شم خیلی مهم است؛ چون اگر نباشد، آموزش هم فایده ندارد. کسی که این شم را دارد برای یادگرفتن و انجام کاری زور نمی‌زند. آموزش برای کسی که شم دارد، کارها را سهل می‌کند. اگر آن شم و دانش بخشی را که قرار است در آن کار کنی داشته باشی مانند بخش‌های اقتصاد یا هنر یا سلامت، دیگر انشاء نمی‌نویسی، خوب تُردنویسی می‌کنی، تکلیف تعلیق و رابطه لید و تیتر و بدنه خبر و پاساژها در خبرت معلوم است.
در مورد نوشتن و دستور زبان و اینها که در هر شغلی مهم است ولی برای روزنامه‌نگار واجب است و اصلا زشت است که بلد نباشد. از طرف دیگر در مورد استادان هم قطعا بهتر است کسانی باشند که کار آکادمیک و روزنامه‌نگاری را با هم انجام می‌دهند.
و دیدار با «دکتر دات»، نامی که برخی دوستان برای یونس شکرخواه برگزیده‌اند با چند عکس یادگاری و شوخی‌های همیشگی استاد و لبخند پایانی به دوربین به پایان می‌رسد.
  • محسن جمشیدی
می خواستم گزارش یک سفر کاری و قصه های علمی تخیلی اون رو روایت کنم، دستم به قلم نرفت و نیمه کاره پاکش کردم. جزئیاتش بسیار بود و تجربیاتی که درش کسب شد بی شمار.
روزهای خوبی رو در کنار سه تن از همکاران داشتم و کلی چیز های جدید یاد گرفتم و بسیار خندیدم.دلم خواست مکتوب کنم و جاودانه بشه و اما دیدم حالش نیست و بهتر که توی ذهن مانا شه.
شاید روزی بیاد و درباره ش بنویسم.روزهای خوش تبریز و نمایشگاه بین المللی ایران و همکاران فرهیخته ی شوخ.
  • محسن جمشیدی

در روند زندگی یک فرد ممکن است هزاران انسان دیگر دخیل باشند، افرادی که گاه در طول زندگی شما همواره هستند و افرادی که حتی ممکن است تنها دقایقی را در کنار شما بوده اند.شاید حتی باشند کسانی که به طور غیر مستقیم بیشترین و به طور مستقیم کمترین ارتباط و تاثیر را در زندگی شما داشته اند.

من به شخصه به آدم های اطرافم توجه دارم، به همه ی کسانی که از آن ها الهام گرفته ام و دقایقی هرچند کوتاه از زندگی ام را به فکر درموردشان اختصاص داده ام.

در یک نگاه کوتاه شاید هزار و یا دو هزار و حتی ده ها هزار نفر هستند که به طریقی به من ربط پیدا می کنند کسانی که نقاط مشترکی با آن ها داشته ام و یا حتی کسانی که له یا علیه تفکرات من بوده اند.

به این دو دهه و اندی سال گذشته فکر می کنم و تصاویر زیادی از دهنم عبور می کنند.بعضی از آن ها شاید تصویر مرا از خاطر نبرند و بعضی شاید اصلا تصوری نسبت به من نداشته باشند. آدم های زیاد و از آن مهم تر متنوعی در زندگی من حضور داشته اند و رد پای خیلی از آن ها بر تن ثانیه های پیموده شده ی عمرم می بینم.

آدم ها گاها زود می آیند و زود می روند و گاه دیر می آیند و دیری می مانند.مهم تز از این تصویری یست که در ذهن ما از آن ها باقی می ماند.

من نگاه آدم های زیادی را تجربه کرده ام و لحن های بسیاری شنیده ام البته با توجه به عمر سپری شده ی خودم و تفاوت را به خوبی احساس کرده ام.

  • محسن جمشیدی

من ایمان دارم که روزی از خواب بر می خیزم و دنیا آن روز رنگ دیگری خواهد داشت

روزی که زمین پاک تر و آدم یان انسان گونه تر شده اند

روزی خواهد بود سرشار از نیکی

من ایمان دارم

روزی از خواب بر می خیزم و آگاه ترم و البته شادتر

روزی که کم تر فکر می کنم و بیشتر عمل

روزی که به همه ی قول های داده ام عمل خواهم کردو به همه ی راه های کج رفته اعتراف

روزی که بخشیده می شوم اگر اعتراف کنم و می بخشم اگر اعتراف بشنوم

روزی که تنهایی معنا ندارد و ساده از کنار کاستی های دیگران رد نمی شوم

این چنین روزی خواهد آمد و به آن ایمان دارم

ایمان من به آن روز به واسطه ی امید به تغییر جهان نیست

آن روز من تغییر کرده ام

نگاهم به اطراف و آدمیان و جهان، روزی که دیدگاه و جهان بینی ام عوض شده است

آن روز خواهد آمد و من به آن از همیشه ی همیشه ایمان داشته ام و دارم

سبب فرار رسیدنش ظهور کسی نیست بلکه آن روز به سبب درک حضور کسی محیا می شود

من نه به واسطه ی مسلمانی ام که به واسطه ی بودنم به آمدن آن روز مومن ام. آن روز خواهد و آمد و بعد آن جهان رنگ و بوی دیگری خواهد داشت، مطمئنم درخت ها برور تر و راه ها هموار تر خواهند بود و من ساعی تر

من به روز موعودی که که می تواند هر وقتی اتفاق بیفتد ایمان دارم، روزی که شاید  از عصر یک جمعه بعد از یک خواب عصرگاهی شروع شود و شاید از سحرگاه یک روز سه شنبه بعد از برخواستن از خواب شبانگاهی

  • محسن جمشیدی

اهداف اصلی کنفرانس:

  • *ارائه توانمندی‌ها و ظرفیت‌های هوایی تجاری کشور به سرمایه‌گذاران داخلی و خارجی، به منظور ایجاد بازار متقابل، به روش‌های مرسوم و نوین بازار.
  • *تبادل دیدگاه‌ها در موارد فوق با توجه به جمیع جهات (سیاسی- بانکی( و ....
  • *جلب نظر و توجه مقامات عالیرتبه کشور به موضوع بسیار مهم امور هوایی و هوانوردی کشور و HUB منطقه در شرایط حساس کنونی، به منظور اتخاذ تصمیمات به موقع راهبردی و هم‌سو کردن جهت‌گیری و ارادۀ ملی.
  • *ایجاد رقابت، همدلی و همراهی بین ذینفعان کلیدی هوایی کشور.
  • *ارائه فرصت‌های سرمایه‌گذاری به ایرانیان مقیم خارج به منظور مشارکت در پروژه‌های هوایی ایران.
  • *شفاف نمودن روش‌های همکاری و بسترهای حقوقی لازم، برای سرمایه‌گذاران و دیگر ذینفعان.
  • *ایجاد بازار صادرات برای محصولات و خدمات داخلی به کشورهای جهان.
  • *استفاده از ظرفیت‌های عظیم دانشگاه‌ها برای تحقق اهداف راهبردی کشور در محورهای کنفرانس.
  • *بهره‌گیری از رسانه‌ها، به منظور رساندن پیام کنفرانس به مسئولان و دیگر ذینفعان کلیدی داخلی و خارجی. 
  • لزوم برگزاری از این دست همایش ها و هم افزایی هایی در صنایع نو پا مخصوصا هوایی و هوانوردی به وضوح قابل درک می باشد اما چیزی که بعد از همت برگزاری این همایش بسیار حائز اهمیت است نوع و محتوای اجرا و همچنین تعهد شرکت کنندگان و مجریان مراسم بعد از اتمام همایش به محتویات و بیانات جاری در همایش می باشد.
  • واقعا تمامی گفته هایی که به زیبایی مشکلات بزرگ این صنعت را در کلام حل می کنند بعد از اتمام کنفرانس به همان کیفیت اجرا می شوند؟
  • آیا نتایج و خروجی همایش بهد از مدتی از اتمام آن برآورد می شود؟
  • آیا کسی جز در زمان ارائه ی گزارش کارها به یاد می آور که چنین کنفرانسی برپا شده است؟
  • و...
  • محسن جمشیدی

جهانِ سوم موظف است تا مقطعِ کارشناسی، برای جهانِ اول نیرو تربیت کند، ارشد و دکترایش را هم شاید بعدتر به برنامه‌مان اضافه کنند! بعد حضراتِ از ما به‌تران خودشان دست به گزینش و انتخاب می‌زنند و چاق و چله‌ها را سوا می‌کنند. به همین راحتی. ما خیال می‌کنیم که صاحب دانش‌گاه شده‌ایم. دانش‌گاهِ ما ارتباطی به کشورِ ما ندارد. دانش‌گاه‌های ما شعباتی از دانش‌گاه‌های اروپا و امریکا هستند. اما شعبه‌هایی بد... ما در زمینِ خودمان می‌کاریم، اما زمین بالای تپه... و به عبارتِ اصح و ادق، در زمینِ آن‌ها!

نشت نشا/ رضا امیرخانی

شریف شده است "سکوی پرتاب نوابغ به بیرون از مرز های ایران" و ما هر روز بیشتر به این صادرات می بالیم.صادرات نخبه به جهان و گاه واردات نوابغ افغان و پاکستان به داخل.

این معائله امروز وطن ماست.متوسط ضریب هوشی رو به سقوط و افزایش میزان سطحی نگری و سطحی پروری در جامعه. اصلا قصدم نقد نیست فقط دردِ دل می گویم و انتظار هم دردی دارم.

روزی که دوستی قصد عزیمت می کند اصلا روی آن ندارم که بپرسم "چرا؟" و یا اینکه "بر می گردی؟"

جواب را خودم بهتر می دانم.نقد شرایط حاضر بسیار گسترده تر از این است می دانی وقتی کسی دستش می رسد می رود یعنی چه؟یعنی اینجا برایش جای زندگی و رشد نیست و این یعنی که نخبگان و نمایندگان جامعه کاری را می کنند که احاد ملت از پس ان بر نمی ایند. ایران جهنم طبقه ی متوسطی ست که هر روز و هر روز دارد بیشتر زیر خط فقر فرو می رود. و البته بهشت مدیرانی که از شیوخ عرب هم خوش گذران تر شده اند و شکم باره تر.

دلم برای فرهنگ ایران و البته اسلامی می سوزد که تنها قربانی افرادی شده که ادعای آن را دارند و هیچ بویی از آن نبرده اند.فرهنگی که باید بگذاری اش و به اغوش غرب و غربت فرار کنی.

شاید اگر برای اقشار دیگر جامعه هم ممکن بود حالا ایران نام ملتی بود که چون کولی یان بی سرزمین در همه  نقاط جهان پراکنده شده اند و البته نام قطعه ای از خاورمیانه که شده است بهشت شیوخ نه شرقی، نه غربی که تنها از پول نفت تغذیه می کنند و می چرند.

  • محسن جمشیدی

"...مسأله زیرزمینی نیست. در آن مافیایی وجود ندارد. حرف در آورده‌ایم که باندهایی زیرزمینی برای بچه‌ها پذیرش می‌فرستند و خودمان هم باور کرده‌ایم. بچه‌ها سر و دست می‌شکنند برای رفتن. بگذار مسؤولانِ آگاه بخوانند‍! دانش‌جوی سالِ سه‌ی شریف اگر اپلیکیشن فرم دستش نباشد و برای تافل لغت حفظ نکند، یا مشنگ است، یا فقیر است، یا پخمه.

...خیال کرده‌ایم که در زمین خودمان دانش‌گاه ساخته‌ایم و نیرو می‌پرورانیم و آینده‌سازان، مملکت را زیر و زبر می‌کنند و انقلابِ فرهنگی و توسعه‌ی علمی و مشتی محکم... اما دیدیم که اولین سوراخِ پذیرش که باز شد، به‌ترین نیروهای‌مان ظرفِ سه سوت کندند و رفتند و به قولِ متواتر فرار کردند... اصلا فراری در کار نیست. فرار از کجا به کجا؟ جهانِ سوم موظف است تا مقطعِ کارشناسی، برای جهانِ اول نیرو تربیت کند، ارشد و دکترایش را هم شاید بعدتر به برنامه‌مان اضافه کنند! بعد حضراتِ از ما به‌تران خودشان دست به گزینش و انتخاب می‌زنند و چاق و چله‌ها را سوا می‌کنند. به همین راحتی. ما خیال می‌کنیم که صاحب دانش‌گاه شده‌ایم. دانش‌گاهِ ما ارتباطی به کشورِ ما ندارد. دانش‌گاه‌های ما شعباتی از دانش‌گاه‌های اروپا و امریکا هستند.

. ..این‌جا دانش‌گاه ساخته نشده است. دانش‌گاه ترجمه شده است. لذاست که می‌بینی دانش‌گاه به جای حلِ مشکلاتِ مملکتِ ما، مشکلاتِ ممالکِ دیگر را حل می‌کند!
نشت‌ِ نشا یک امرِ طبیعی است. یعنی اگر دانش‌جوی مهندسی بعد از پایانِ تحصیل به این نتیجه نرسد که بایستی برای زنده‌گیِ علمی به خارج از کشور برود، یک تصمیمِ غیرِعقلانی گرفته است.  

. ... مسولانی که گمان می کنند در اتاق فرمان نشسته اند از همین قماش اند.ان ها روابط درونی فرایند ها را درک نکردهاند.می خواهند طبق مفاد بخش نامه و مصوبه و صورت جلسه اهرم فرار مغزها را به سمت پایین فشار دهند و کلید اقتصاد را روشن نمایند و شیر اشتغال را باز کنند!و این تفکر که می گویم شاید مضحک باشد اما متاسفانه واقعیتی تراژیک است فرا روی همه ما."

نشت نشا/ رضا امیر خانی/ قدیانی/ 1380

این حقیقت موجود است، ما نخبه می پرورانیم و بعد به سادگی آن ها را صادر می کنیم به کشور های دیگر چون فضای مان فضای نخبه کشی ست.من کاری به علل و افراد مقصر ندارم چرا که این تقصیری نیست که بر عهده ی کسی باشد بلکه روش مدیریتی ست که خوب می شود فهمید چه کسی اداره کننده ی آن است.

  • محسن جمشیدی

آخر هفته می تونه آبستن اتفاقات شیرین زیادی باشه و این خیلی بستگی به عملکرد ما داره.من منتظر اتفاقات خوش نمی مونم بلکه به استقبال شون می رم.

  • محسن جمشیدی

"دقیقا همین الان یک هواپیمای A380 غول پیکر در ارتفاع 38000 پا در آسمان شیراز با سرعت 504knots در حال عبور است.پرواز SIA322 از سنگاپور به سمت لندن می باشد."

تمامی مشخصات این پرنده و پرواز را می توانید تا زمان نشستنش در فرودگاه Heathrow لندن، از این لینک پیگیری کنید.

لذتی بکری که تکنولوژی به آدمی می دهد شاید حسی ست که نمی تواند در هیچ جای دیگر تجربه اش کرد.لذتی که ما با وجود تکنولوژِ به زندگی روزمره مان می توان گفت تا اندازه ی زیادی از آ« محروم ایم چرا که فرهنگ و دانش بهرو وری و بکارگیری آن را نیاموخته ایم و تنها به عنوان کاربران غیر حرفه ای با ان مواجه شده ایم.

هر روز حجم انبوهی از اپلیکیشن های متنوعی روانه ی بازار الکترونیکی جهان می شود که ما سهم چندانی از بازار مخاطبین آن ها نداریم و بیشتر مشتری بازی ها و سرگرمی هایش هستیم تا ابزار های متنوع کاربردی اش.

وقت آن رسیده که:

- از تمامی امکانات گوشی های هوشمند همراه مان بهره بگیریم نه فقط از اپلیکیشن های چت و دوست یابی اش.

- از همه ی ظرفیت های شبکه های اجتماعی برای اهداف اجتماعی بهره ببریم نه فقط از جنبه ی دسترسی به تازه ترین طنز های اجتماعی اش.

- از همه ی وب سایت ها و بانک های اطلاعاتی اینترنتی دیدن کنیم و تولید محتوای فارسی را توسعه دهیم نه اینکه تنها مخاطب ساده ی وب سایت های کلیکی با محتوای زرد خاله زنکی باشیم.

- از تماشای همه ی شبکه های ارزشمند ماهواره ای لذت ببریم نه فقط از پیگیری ماجرای عشقی و خیانت های مکرر نمایشی.

- مهارت های جدیدی به مهارت های کار با رایانه و لپ تاپ مان قبلی مان اضافه کنیم و از رایانه های همراه مان تنها به عنوان دستگاه پخش ویدئو  بهره نبریم.

- به گلچین موزیک های پخش موسیقی مان چند تا آهنگ کلاسیک یا سنتی پر محتوا هم اضافه کنیم بد نیست.

- سلیقه و موضوعات جذاب شخصی و حتی مربوط به شغل و تحصیل مان را شناسایی کرده و پیرامونشان سرچ کنیم و مطلب جدید پیدا کنیم و مطالعه نماییم.

- و...

هدف از این ها تغییر سلیقه های افراد و هم سو سازی سلیقه های کاربری از امکانات موجود نیست بلکه هدف اصلاح و ارتقا فرهنگ بهره گیری از تکنولوژی های تازه ورود به جامعه است.

مطلب ناقض بنده تنها با نظرات خوانندگان محترمش کامل و تصحیح می شود.

  • محسن جمشیدی

سقوط هواپیمای آنتونوف 140 که تا پیش از فاجعه ی مرگبار صبح امروز با نام "ایران 140" خوانده می شد به دلیل نقص فنی و مرگ نزدیک به 40 تن از مسافرین و خدمه این پرواز خبر جانسوزی بود که صبح امروز در صدر تمامی خبرگزاری ها قرار گرفت.

واقعیت های در پس این شهادت مظلومانه هموطنان و همکاران عزیر مان که شامل خلبان اوکراینی و کمک خلبان ایرانی و دو کادر فنی و دو مهماندارد و البته دو نفر از گارد امنیت پرواز  بوده است بسیار است و تا همین ساعت بیانیه های سازمان های دولتی مبنی بر عدم ارتباط هواپیما با این سازمان ها صادر شده و مجلس نیز عدم رضایتش از روند تولید این هواپیما را خاطر نشان کرده است.

هواپیما با شماره ثبت EP-GPA متعلق به شرکت هواپیمایی سپاهان ایر می باشد و سپاهان ایر دقیقا نام دیگر هسا - شرکت هواپیما سازی ایران - می باشد که یکی از زیر مجموهای صنایع هوایی ایران می باشد.همه خوب می دانیم که صنایع هوایی زیر شاخه ی صنایع دفاع و وزارت دفاع جمهوری اسلامی ایران بوده و پیش تر این سازمان ها به تولید داخلی هواپیمای ایران 140 افتخار می کرده اند.حال حبیبی معاون استاندارد پرواز سازمان هواپیمایی کشوری تاکیده کرده است که: برخی از رسانه‌‌ها این هواپیما را متعلق به وزارت دفاع عنوان کرده‌آند که اینچنین نیست و هواپیمای مذکور متعلق به سپاهان‌ایر است.

این یعنی که ما نمی فهمیم که سپاهان ایر دقیقا مربوط به کدام سازمان است.

در آخر از همه ی تاکید هایی که اساتید صنعت هواپیمایی مان مدت هاست در مورد نقص های فراوان تولید ایران 140 می کنند و اینکه این هواپیما چند سال قبل نیز جان پنج تن از خلبانان کشور را گرفت نیز نمی توان به سادگی عبور کرد.

فقط خدای شان بیامرزد هر آن کس که شهید راه عدم تدبیر دیگران شد.

بیمه کوثر نیز خاطر نشان کرده که خسارات ناشی از این سانحه را پرداخت می کند و واقعا چه بهایی جبران جان 40 تن از عزیزانمان را خواهد بود؟

  • محسن جمشیدی