نسل ِ من

محبوب ترین مطالب

۷ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

مردمی هستیم که از شادی بی پایان لبریزیم و هر روز بیش تر از دیروز می خندیم و لذت می بریم.از این همه دل خوشی دلم درد می کند،از اینکه رفاه بی داد می کنند گریانم.گاه پیش خودم می گویم نکند ما اشتباه می کنیم و این همه که به ظن ما خوشی تلقی می شوند ناخوشی اند و ما در رنج و محنت و بی خبرانیم.اما نه مگر می شود که ادمی فرق میان خوب و بد نداند؟
خوشحالیم دیگر! و این را از رنگ رخسار و حال و امیال درون مان می توان فهمید.از این همه روابط حسنه حاکم بر اجتماع، از نبود فساد های مالی و اداری و بانکی و حکومتی و غیره،از لبخندهای مدام رهگذران،از شادی سرشار خانواده ها،از چهره بشاش پدرها و روزگار خوش مادرها و از ارزانی و وفور نعمت ها خوشحالیم.
خوشحالم که در خاک پاک ایران زاده شدم.در سرای امید.
کاش این روزهای خوش هیچ وقت سر نرسند، من به شادی مدام عادت کرده ام.به تحمل این حال خوش عادت کرده ام.
  • محسن جمشیدی
روزهای زیادی ست که "داستان" را به همراه دارم شاید همه جا،حتی در جاهایی که خیلی تنها بودم تنها داستان بودِ که مرا از تنهایی درآورده.داستان برای من فقط یک مجله نیست.یک همراه همیشگی ست.شاید می شد که بخش هایی از آن را به جهت هماهنگ نبودن با سلیقه و میلم کنار می گذاشتم و نمی خواندمش اما بخش های مورد نظر را با لذت می خواندم و کشف می کردم.مثل مزه کردن غذاهایی نو و البته در برخی موارد طعم آشنا، از خواندنشان لذت می بردم.از احترام به مخاطبی که از جانب صاحبان اندیشه ای که این مجله را در می آوردند لذت می بردم.احترامی که نه با عزیزان و دوستان و غیره خطاب کردن که با انتخاب بهترین ها برای مجله برایمان قائل بودند.
با این همه زیادی کمی های خاص خودش را داشت که اصلا من یک مورد آن هم یادم نمی اید.شاید اصلا کاستی وجود نداشته!
من از تحریه مجله همشهری داستان نه وجه نقدی دریافت کرده ام نه قول دریافت امتیازی ویژه فقط به زیبایی نوع کاری که انجام می دهند ایمان دارم و ترجیح می دهم از آن برای دیگرانی که شاید رهگذری باشند که از کنار وب نوشته های من عبور می کنند بنویسم.بنویسم که ارزش خواندن را دارند و بهتر است در بین گزینه هایشان برای خرید، همشهری داستان را هم قرار دهند.
این یه تبلیغ مستقیم است.آدم برای چیزهایی که دوست دارد تبلیغ هم کند اشباه نیست این طور هی به جامعه همشهری داستان خوان ها اضافه می شود و هی احتمال استمرار حیات آن بالا می رود.
عمر مجله سه چهار سالی ست و من از روز اول پا به پای آن بوده ام و قد کشیدنش را دیدم،شیطنت هایش،خنده و  گریه هایش و رفتن و آمدن دوستان و اعضایش را.به حق که عمر پرباری داشته و کوله بارش برای مخاطب کم سنگین نیست.آنقدر که من و شمای خواننده را راضی کند هست.
پ ن:این مطلب را به جهت تشکر از تلاشی که سردبیر پیشین این مجله برای آن کشیده نوشتم و امیدوارم مجله بعد از مرشدزاده هم به خوبی به کارش ادامه دهد.
  • محسن جمشیدی
از نقد اجتماع و رفتار خودم و اطرافیان خسته شده ام.هرچه سعی کنی کمتر عصبانی شوی بیشتر عصبانی ات می کنند.هرچه مهربان تر برخورد می کنی بیشتر سوارت می شوند و هرچه ارام تری طغیان ترند.
من که فکر می کنم مشکل اصلی از خودم است از اینکه زیادی توقع دارم از دور و بری هایم.شاید حتی خودم نیز هم سطح توقعاتم رشد نکرده ام.اگر رفتار اجتماعی من هم اینقدر ازار دهنده است برای اطرافیان پس من از این رفتار بیزام،متنفرم و این تنفر و انجزار را اینجا در معرض انزار عمومی فریاد می زنم.
از هر کسی که پشت میزی نشسته و من روزی نقش ارباب رجوع را در مقابلش ایفا کرده ام متنفرم چرا که هیچ وقت روی خوش ندیدم با اینکه همیشه روی خوش نشان دادم.اگر من هم پشت میز مسئولیتم اینگونه برخورد می کنم پس از این نقشم هم متنفرم.
واقعا سخت است که تمام روز سعی کنی که روزگار زیباتر از انچه که در تاکسی و رسانه های بیگانه و محافل دوستانه بازگو می شود باشد باز هم دلیل های بسیاری برای ناراحت شدن وجود دارد و تنها دلایلی که تو هی سعی می کنی با تکیه بر انها به تر عمل کنی مانند فسیل های دیرینه در این جامعه اند و یافت می نشوند.
شاید نیاز به عزم ملی دارد و شاید باید فقط منِ من و منِ هر یک از شما تغییر کند،اما هر کدام از این فعالیت ها که نیاز هست را حاضرم به دیده بگذارم و باز تمام تلاشم را کنم که شاید قدری و تنها قدری اوضاخ به تر شود.
  • محسن جمشیدی
نمی دانم نفر چندمی هستم که درباره شعبانعلی در وب می نویسد اما می دانم شعبانعلی دومین نفری هست که در وبلاگم درباره اش می نویسم.

دقیقا به خاطر نمی اورم که اولین اشنایی ام با محمد رضا به کجا بر میگردد اما دقیقا مطمئنم که روز اشنایی ام با او جزو برجسته ترین روزهای زندگی ام به شمار می رود از این رو که حضورش در دنیای من حضور پررنگی ست.

در طول مدت نه چندان طولانی که از اشنایی ام با این معلم گران قدر می گذرد چیزهای زیادی از او یاد گرفته ام چیزهایی که در کلاس هیچ دبیر با تدبیر دیگری نمی شد یکجا یافت.البته همین اول بگویم که او هم یک انسان است.با خطاها و کاستی های انسانی.من هم از او گله دارم نه اینکه ندارم که البته اگر گله نداشته باشم یعنی اینکه دوستش ندارم.دوستش دارم و به همین خاطر شاید از دستش ناراحت شوم و یا از برخی کارهایش ناراحت شوم چون نگران شرایطش و حالش می شوم .

گاها برای سرگرمی هم که شده به انالیز افراد اطرافم می پردازم البته قضاوتشان نمی کنم اما از کنار رفتارشان هم به سادگی نمی گذرم.محمدرضا اما فرق دارد.مجبورم به دقت تحلیل رفتاری اش کنم تا از او بیشتر و بیشتر یاد بگیرم.وقتی که به کارهایش دقت می کنم و از برخی کارهایش سر در میاورم بیشتر شیفته اش می شوم .

این را بگویم که به خواسته ی خود او و البته از روی تواضع و بزرگواری اوست که ملزم به خطاب ایشان با نام کوچکم.نشان از صمیمت زیادم نسبت به ایشان ندارد فقط ادای دستور استاد است و البته که از روی خواسته قلبی ام.وقتی جایی از او صحبت می کنم و هی می گویم محمدرضا فلان و محمدرضا بهمان حس می کنم دارم درباره برادر بزرگترم و یا دوست چند ساله ام حرف می زنم.

او شریف است نه به خاطر اینکه فارغ التحصیل دانشگاه شریف است.باسواد است به به خاطر اینکه کارشناس ارشد مدیرت کسب و کار است.ماهر و متخصص است نه به خاطر اینکه قرارداد های بزرگی را منعقد کرده است.مدیر و مدبر است نه به خاطر اینکه مدیریت های قوی در رزومه داشته است.

به خاطر این ستودنی ست که انسان است، صادق است و ساده.

  • محسن جمشیدی
شاید روزهایی که مهران مدیری تازه پا به عرصه ی طنز گذاشته بود را به آن خوبی که بخواهم درباره اش حرف بزنم به یاد نیاورم اما روزهای اوجش را به وضوح در خاطر دارم.روزگار نقطه چین بازی کردن و  پاورچین قدم برداشتن و البته شب های برره ای اش.خیلی طول نکشید که با یکی دو هزار چهره ی خوش دل همه را برد.
در طول این سال ها شاید خیلی ها در عرصه کار طنز موفقیت شان را مدیون مدیری باشند البته که این خاصیت کار رسانه ای ست جرا که خود مدیری هم از خیلی های دیگر الهام گرفته و بهره جسته و کلا کار رسانه ای کار گروهی ست.بگذریم از جدایی های تلخ برخی از گروه مدیری و پیوستن شیرین خیلی ها به گروه مدیری.از این قاطی شدن یکی دو سال اخیر مدیری با گروه صنعتی گلرنگ -گلرنگ رسانه- هم چشم می پوشیم.کلا آدم حاشیه پردازی نیستیم ما.
کارهای خلاقانه ی مهران مدیری کم نیستند و البته نمی شود از مدیری کارگردان گفت و از قاسم خانی های فیلمنامه نویس و البته امیر مهدی ژوله نگفت.هنوز شاید خیلی ها فکر کنند تمام فیلم نامه و دیالوگ های این طنز های خلاق را مدیری می نویسد اما واقعیت چیز دیگری ست.مدیری پس از نمایاندن دو هزار چهره در تلوزیون های ما بالاخره از سیمای جمهوری اسلامی ایران خداحافظی کرد حداقل تا اینجای کار بعد از 4 سال دوری که این طور بوده اما از پا در نیامد.به موازات این ها مدیری گاه به گاه برای بازیگری در سینما حضور می یافت اما نه خیلی فعال و فقط در حد شش مورد.از نقش جدی و تلخ َش در پل چوبی نمی شود نام نبرد.و اما موضوع مورد بحث ما پس از این همه مقدمه چینی.
مهران با نوشیدن قهوه تلخ در شبکه خانگی متولد شد.تولدی دوباره و البته پر مخاطب.بخشی از این استقبال به غیبت او و تشنه بودن مخاطبان ثابتش طی دو سه سال پیش از آن بر می گشت.با قرعه کشی و خواهش تمناهای مکرر سی دی قاچاق نخرید،نسخه های اصلی مجموعه فروش خوبی داشتند و الحق توفیق مجدد نسیب مهران شد.بعد هم نکرا قهوه تلخ و تلخی ناقص ماندنشان بر دل مردم.
ویلای من که آمد هیچ چیز عوض که نشد بدتر هم شد.به غیر از خلاقیت های کم و بیش اش چیزی نسیب بیننده نشد.البته این را با توجه به سلیقه و نظر خودم و سطح انتظارم از مدیری عرض می کنم.از این تک لوکیشنی بودنش یک جورهایی حرصم می گرفت.
در این میان مهران بازیگر فصل سوم قلب یخی و البته انتشار گنج مظفر که مربوط به سال 85 بود را هم در کارنامه ثبت کرد.
یک نسخه ی غیرمجاز از مجموعه ای که ساخته نشد،هم منتشر شد که بمب خنده نام گرفت.یک کار ابتر و البته دلنشین تا حدودی.دیگران می گویند در پس انتشارش سیاست و کیاست و عمدی نبوده ما هم می گوییم نبوده چون ما اهل حاشیه پردازی نیستیم پیش تر هم بدان اشاره نمودیم.
و اما مهران با مخاطبان سر شوخی را باز کرد.من قصد نوشتن درباره مدیری را نداشتم اما خودش شوخی را شروع کرد.وقتی بنر تبلیغات مجموعه شوخی کردم را دور میدان ولیعصر دیدم و البته دیدم که عرض اش به اندازه یک قطاع یک چهارمی از مبدان را اشغال کرده و از منتها علیه راست تا منتها علیه چپ را به صورت فشرده عکس بازیگرانی پر کرده که تقزیبا با هر کدام از انها می شود به تنهایی یک طنز ساخت کمی به فکر فرو رفتم.انقدر محو این تفکر بودم که هیچ چیز از فکر درنیاورم مگر سرکشی محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه مان به پشت صحنه ساخت شوخی کردم.بگذریم که وزیر خارجه را چه به امور داخله فرهنگی.البته ربط هایی دارند،آَشکار و نهان.
شوخی مهران با مخاطب از تیتراژ نمکین َش شروع می شود و می رسد به نقش مجری-راوی مدیری در مجموعه ی اپیزودیک َش.قسنت به قسمت و هر قسمت مزین به یک نام.مجموعه اول با نام خلاقیت پر از نکته های ریز و درشت و شیرین و تلخ بود که فقط  و فقط تحت همین عنوان و تنها توسط مدیری می شد که بازگو شود و البته در لفافه.من از کشف نکته و ظریف نگاری ها به واقع لذت بردم اما واقعا این نبود آنچه که از او بعد ویلای سست اش انتظار می رفت.تقصیر خود مدیری ست که سطح توفعمان را از خودش بالا برده و به کم خندیدن راضی نمی شویم.البته این خندیدن که می گویم با قهقه اشتباه گرفته نشود چرا که مدیری دارد به ان کمدی جدی مورد نظرش دست میابد و طنازانه نقد هایی را که باید مطرح می کند اما نمی دانم چرا به قدر قهوه ی تلخ اش و شب های برره اش به چشممان نمی آید.
به هر حال خدا کند که مدیری کا برای مخاطبانی که دوستش را دارند را به شوخی نگیرد حتی اگر با آنها سر شوخی را باز کرده است.
  • محسن جمشیدی

مسلما هر کدام از ما داستانی داریم از خودمان برای بازگویی.داستانِ من شرح تکه ی کوچکی از تجربیات من است.تجربیاتی که گرچند کم اما برای همین مقدار سنی که پشت سر گذاشته ام زیادی هم هستند.
درست در شروع سن سیزده سالگی-از نحسی سیزده بود یا نه نمی دانم هنوز- اشنایی ام با یکی از اطرافیانم پایم را به جلسات شعر باز کرد.شاعر نبودم اصلا شعور درست و حسابی نداشتم که بخواهم شعر بسرایم-البته انجا خیلی های از من بیشعور تر بودند و البته شعر هم می سرودند-اما من مقید به عقاید خودم بودم و خود را در اندازه شاعری نمی دانستم.دو سالی به طور منظم در جلسات شرکت داشتم و کم کم هر چه بزرگتر می شدم شاعر وان و شعر هایشان در نظرم کوچکتر می شد.
کم کم بیشتر فهمیدم و فهمیدم و به انجا رسیدم که فهمیدن خیلی ها انجا هستند که اصلا نمی فهمند و این شد سر اغاز جدایی من از جمع شاعران.
انجا برای من حکم یه انجمن فرهیختگان داشت و خیلی از انجا خط می گرفتم اما فهمیدم که بد خط می گرفتم و باید رد پایم را از راه های غلط پیموده پاک کنم
خیلی زود یک سالی شد که پا به جلسات نگذاشتم و بعد هم دو سال و سه سال و ...
این روزها دلم انگار هوس خریّت کرده،هیج جا را خر تو خر تر از انجا سراغ ندارم.البته با احترام به شعایر شاعران عزیز،جایی که من از ان دم می زنم اسمش فقط جلسه شعر است مگر نه رسمش دخلی با شعور ندارد.
دارم سر می خورم توی جلسات.معلوم نیست از کجا شروع و کی شروع کنم اما حتما به زودی به انجا باز می گردم.جایی که روزی به من خط می داد که چگونه من،من ی دیگر باشم.

  • محسن جمشیدی
"شرکت فناوری هواوِی شرکت چند ملیتی در زمینه شبکه‌های کامپیوتری و ارتباطات است. هوِاوی بزرگ‌ترین شرکت ارائه کننده سرویس‌های تلفن همراه پس از پیشی گرفتن از اریکسون در سال 2012 در جهان است. هیوا وِی بیش از 140.000 کارمند در سراسر دنیا دارد که حدود 46% درصد در بخش تحقیق و توسعه فعالیت می کنند.این شرکت حدود 20 موسسه تحقیق و توسعه در کشورهای چین، ایالات متحده، آلمان، سوئد، هند، روسیه و ترکیه دارد و در سال 2011 در حدود 3.74 میلیارد دلار در تحقیق و توسعه سرمایه گذاری کرد.
محصولات و خدماتش در 140 کشور به کار گرفته شده و در حال حاضر 45 شرکت از 50 شرکت اپراتور مخابراتی بزرگ جهان از تجهیزات هیوا وِی استفاده می کنند."

هدف از نگارش این مطلب تبلیغ نیست،توسعه است.ترویج و نشر فرهنگ اعتماد به برندهای نوظهور.البته که هواوی برند تازه ای نیست-با توجه به سابقه ی درخشان حضورش در صنعت مخابراتی- اما در صنعت تولید موبایل شاید نسبت به برندهای کهن،نوظهور و تازه محسوب می شود.
اصولا در هر جایی از دنیا شرکت های نو و اقدامات جدید با رویکردهای متفاوتی رو برو می شوند،در برخی از نقاط مقاومت در برابر ابداعات جدید رایج تر و ترک سنت ها و سوابق سخت تر است.فکر می کنم مردم کشور ما با توجه به المان های بسیار زیادی از این قاعده پیروی می کنند.به همین دلیل برند جدیدی مثل هواوی برای جا باز کردن در بازاری که برندهای پرسابقه سونی،سامسونگ و ...در آن حکمرانی می کنند راه طولانی در پیش دارند و این فاصله بستگی زیادی به ما دارند.
این ما هستیم که می توانیم از ایده های نو استقبال کنیم و خود را در بند نبینیم.
من به هواوی اعتماد کردم و از اعتماد خود نیز پشیمان نیستم.با هزینه کمتر از امکانات بیشتر با سطح کیفیت بالاتری نسبت به برندهای سونی و سامسونگ و اچ تی سی در تلفن همراه خود بهره مند شده ام.این درست که سابقه ی آن شرکت ها ستودنی ست اما هواوی و ایده های تولیدش چیزی نیستند که بتوان به راحتی بر ان ها چشم پوشید و باید لذت بهره مندی از انچه که گفتم را در هواوی تجربه کرد و فهمید همیشه اعتماد کردن به تازه ها منجر به ضرر نیست.
  • محسن جمشیدی