نسل ِ من

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توسعه فردی» ثبت شده است

بعد از مدت ها کشمکش و مذاکرات درونی سعی کردم دست از مقایسه خود با دیگری بردارم و به جای آن خودم را با دیروز خودم مقایسه کنم. البته در همین ابتدا بگویم که خود را با گذشته خیلی دور هم قرار نیست مقایسه کنیم بلکه همین گذشته ی در دسترس و پررنگ در ذهن، چرا که حس می کنم ما رفته رفته که از گذشته خود فاصله می گیریم به دلایل خطاهای شناختی (Cognitive bias) یا چیزهایی از این دست، تصویر ذهنی مان را مدام اصلاح می کنیم و از کاستی ها و رنج ها و معایب تصویر های گذشته خودمان چشم پوشی می کنیم، به گونه ای که همین آدمی که در چند سال قبل بوده ایم را هم به یک تصویر دست نیافتنی و غیر قابل درک برای خودمان بدل می کنیم. اما در مورد گذشته نزدیک قضاوت شفاف تری در ذهن داریم و بهتر می توانیم آن را با امروز خود قیاس کنیم.

این اجبار به مقایسه کردن فکر می کنم از تلاش ذهن برای درک و تحلیل شرایط به کمک برهان منطقی قیاس نشات می گیرد. در جایی که برای بهتر فهمیدن هر موضوعی را دسته بندی می کنیم مسلما خود و دیگران را نیز مدام در تعاریف مختلف طبقه بندی می کنیم و با استدلال قیاسی (Decuctive Reasoning) به نتیجه می رسیم. اعتماد پذیرترین شکل استدلال در منطق،استدلال قیاسی است چرا که نتیجه گیری آن یقینی ست اما  اغلب ما حین قضاوت در مورد خودمان و تعیین گزاره ها ممکن است دچار سوگیری شناختی شده و یا تحت تاثیر هیجانات و احساس (Emotions and feeling) گزاره های نادرستی را در قیاس در نظر بگیریم، مسلما نتیجه گیری بر مبنای قضیه های نادرست منتج به نتایج درستی هم نمی شوند. به همین دلیل بعد مدت ها تلاش تراپیست محترم در اتاق درمان و کلنجار رفتن های خودم در خلوت و مطالعه به این نتیجه رسیدم که بخش چشمگیری از قضاوت و نتیجه گیری هایم بر اساس مقایسه کاملا غلط هستند و تنها مقایسه ی قابل اطمینان در مورد خودم، مقایسه دیروز و امروز خودم است. این شد که سعی کردم هر روز قدم هر چند کوچکی برای بهتر شدن و رشد خودم بردارم. بعدتر در باب تمام روزهایی که به مقایسه و عدم پذیرش خودم گذراندم و از طرفی با ترس از خطا کردن، امکان تجربه و زیستن را از خودم گرفته بودم، می نویسم. در ابتدای مسیر برای من کار دشواری بود البته که هنوز هم دشواری های خودش را دارد ولی حس خوبی که از برداشتن قدم های کوچک نصیبم می شود و البته رهایی از رنج مدام مقایسه و سرگشتگی، ارزشش را دارد. در واقع بخشی از دشواری این مسیر هم غلبه بر عادت ها و شیوه های تفکر غلط نهادینه شده در ذهنم است، اینکه مدام باید به گفتگوهای درونی ام نظارت کنم تا دوباره به همان نقطه قبلی برنگردند.

رشد اندک ولی متناوب و منظم بعد از مدتی کاملا ملموس است و خب در بازه های کوتاه کمتر می توان اثر آن را درک کرد و در این مسیر صبر باید و پشتکار. چند روز پیش در مطلبی در مورد رشد اقتصادی همین مدل را در اقتصاد هم دیدم اینکه اثر رشد های زیگزاگی و غیر منظم در بازه های زیر ۸ درصد چندان قابل لمس در اقتصاد جامعه نیست و تنها می توان با رشد مداوم و منظم در بازه های طولانی مدت -یا رشد های با شیب تند- اثر رشد اقتصادی را مشاهده و لمس کرد، درست برعکس تورم که اثر و بازخورد آن در هر اندازه ای به طور مستقیم از سوی جامعه لمس می شود. در مورد رشد فردی هم همین طور است با این اختلاف که سنجش کمی رشد و توسعه فردی، قدری مشکل تر و گاهی ناشدنی ست. همین سنجه های کیفی و ذهنی هم باز ممکن است میزان خطای ما در درک از خودمان را بالا ببرند و منجر به ارزیابی غلط از خودمان بشوند. به همین جهت من خودم یک سری اهداف قابل دستیابی اما چالش برانگیز برای بازه های زمانی کوتاه تر هفتگی یا روزانه وضع می کنم و رسیدن به آن ها را معیار حرکت رو به جلو می دانم. این روش که تحت عنوان میکرواکشن در متمم به آن پرداخته شده است هم در توسعه مهارت های فردی کمک کننده است هم اینکه ما را از حس بد نیمه رها کردن کارها و به قول محمدرضاشعبانعلی عزیز خرج کردن از کیسه عزت نفس می رهاند.

 

پینوشت: البته با همه این وجود من هم در ابتدای این مسیر هستم و هنوز کشمکش های درونی گاه به گاه خود را دارم، ترس از پیمودن مسبر غلط یا حتی پیمودن مسیر درست اما به روش غلط، توقف در نقاط ضعف و کاستی های فردی و ... هنوز هم وجود دارند اما مهم این است که برآیند کلی اوضاع رو به بهبود است نه افول.

  • محسن جمشیدی

اغلب، اتفاقات و دوره های زمانی در زندگی هر یک از ما وجود دارد که شاید مهم هم باشند اما دوست نداریم که نمایان و آشکار باشند حتی گاهی این اتفاقات را به شکل دیگری در ذهن می آوریم و اینقدر با خودمان تکرار می کنیم تا باورمان بشود.

این ها نیمه ی تاریک زندگی هستند که نمی خواهیم روی آن نور بیندازیم و آشکارش کنیم. بخش دیگر ماجرا هم مربوط به چیزهایی ست که نمی خواهیم در آینده برای مان رقم بخورند. گذشته از یک سری ایده آل های کلی که همه نمی خواهیم دچار مشقت و روزمرگی و شکست های عاطفی و بیماری و غیره بشویم قطعا جزئیاتی هم وجود دارد، جزئیاتی که در ذهن می آوریم که هیچ وقت نمی خواهیم شبیه تصویر فلان آدمی که در ذهن داریم بشویم. نمی خواهیم در فلان جایگاه قرار بگیریم. یا در فلان سیستم کاری عمر و انرژی مان را تلف کنیم. این نخواستن ها گاهی تنها سرنخی هستند که از آنچه در عمق درون مان می خواهیم در دست داریم. انگار گاهی همین پستو و نهان خانه ی ذهن مبیّن آن نیمه ی روشن و مشخص ذهنیت ماست.

شاید هیچ وقت هم ننشسته اید و برایش وقت نگذاشته اید که ببینید واقعا نمی خواهید چه کسی باشید، چه چیزی باشید، نمی خواهید کجا باشید و چگونه. این نخواستن ها، حد و مرز های مهمی را مشخص می کنند. مثلا این کشف که شما اهل کار نظامی یا دولتی، یا اصلا شغل بازاری نیستید تا حدودی مرز هایی را مشخص می کنند که خواسته ی شما درون آن مرز قرار دارد. هر چند گستره ی وسیعی را شامل شود اما حداقل از به کلی ندانستن بهتر است. می شود این مرز را هی تنگ و تنگ تر کرد تا به گزینه های محدود تری رسید. این تنها در مورد مسیر شغلی نیست. شما می توانید در تمام انتخاب ها و تصمیم گیری ها نیز این مرز بندی را رعایت کنید.

من هیچ وقت فکر نمی کردم در زندگی به نقطه ای برسم که ندانم چه چیزی می خواهم. هیچ وقت آینده را اینقدر مبهم و نامشخص ندیده بودم. بی هیچ تصویری از فردا و هیچ نقشه راهی برای فردا. همیشه انگار منتظر پایان و یا شروع دوره ای بوده ام ولی حالا فقط تا همین اکنون را بلدم و انتظار می کشم. تنها چیزی که به ذهنم رسید ترسیم آینده هایی بود که نمی خواهم. شاید با رسم چندین و چند تصویر پشیمانی حداقل بدانم که باید در چه مسیر هایی پا نگذارم یا به چه مسیرهایی پایان دهم.

برای من تکلیف یک مسیرها و انتخاب هایی خیلی زود مشخص شد اما با گذر زمان مسائل حل نشده ی بسیاری هم باقی ماندند که در دوره ای که انتظارش را نداشتم یکباره نمایان شدند و هر یک به سوال بزرگ مجزایی تبدیل شدند.

  • محسن جمشیدی

کمتر از ۷۰۰ روز تا سی سالگی ام باقی مانده و ۷۰۰ روز کم فرصتی نیست برای تغییر و رشد. می شود پا در عرصه هایی نهاد که هیچ وقت پیش از این تجربه شان نکرده ام و در دنیایی وارد شد که جهان ذهنی ام را دیگرگون سازد.

انتخاب و تغییر در آستانه ی سی

از مهمترین دوران های زندگی همین در آستانه ی دهه های مختلف زندگی بودن است، آستانه بیست، سی، چهل و پنجاه سالگی جملگی سال های مهمی برای تغییر و تحول زندگی هستند. البته اگر از اتفاق های گاه و بی گاه جاری چشم بپوشیم که هر یک لنگرگاهی در زندگی هستند.

انتخاب ها مبین چهارچوب انتخاب های بعدی اند و هر یک تغییر پدر تغییر دیگری ست. امکانات و محدودیت های زندگی از جایی به بعد مثل یک سلسله و شجره هر یک پدر دیگری اند و می توان رد خط خونی هر یک را در چندین و چند نسل اتفاقات بعدی نیز پی گرفت و یافت.

انگار که بستر ها را یکی پس از دیگری خود می گزینیم و شکل می دهیم. تصویر و تصور امروزِ ما از آینده در چگونگی آن کم تاثیر نیست. گرچند که دهه بیست تا سالگی آن طور که پیش تر در باره آن در نوجوانی فکر می کردم نبود اما خب ناپختگی نگاه نوجوانی و ایده آل گرایی های بی تجربگی را کم تاثیر در این فاصله چشم انداز تا واقعیت نمی بینم. حالا اما هر چه می گذرد واقع نگر تر به فرادا نظر می کنم اما رویا و امید را هنوز گم نکرده ام.

تسلیم صحنه آرایی های تلخ و خشن زندگی نشده ام و هنوز برای بهتر شدن تلاش می کنم و به آن امید دارم. برای من دهه سی تا چهل سالگی خیلی جدی و تعیین کننده به نظر می رسد. انتظار دارم که مسیر را مصمم تر بپیمایم و دقیق تر و پخته تر باشم. گرچند شاید ده سال دیگر در آستانه چهل سالگی باز به ناپختگی امروزم نیشخند بزنم، اما هیچ دلم نمی خواد که ناراضی از عملکرد خودم باشم.

انتظار دارم که نه بی غلط بلکه کم غلط تر مسیر پیش رو را طی کنم و رشد محسوسی را در دیدگاه و عملکردم تجربه کنم.

این روزهای مانده تا شروع دهه چهارم زندگی را خیلی مهم می انگارم چون باید انتخاب های مهمی انجام دهم، سرگشتگی های زیادی را باید در بیست سالگی جا گذاشته و با کوله ی فکری مشخص تری به دهه پیش رو قدم بگذارم. گرچند سرگشتگی و سوال های بشر تا لحظه ی مرگ همراه او هستند و آدم بی سوال همچون آدم مرده است اما سوال ها باید تغییر و رشد کنند. هر سوالی در خور سن و جایگاهی ست و باید از سوال های کلی به سوال های با جزئیات دقیق تری رسید.

این روزها باید بیشتر بخوانم، تجربه کنم، خطر کنم و پیش بروم.

 

پی نوشت: دانیل لوینسون روانشناس رشد، از ۲۸ تا ۳۳ سالگی را گذرگاه سی سالگی می داند که در آن فرد با نگاهی جدید به زندگی رو می کند. به اعتقاد وی جوانان در مدت انتقال ۳۰ سالگی ساختار زندگی خود را مجددا ارزیابی می کنند و سعی می کنند اجزایی را که به نظرشان نامناسب است، تغییر دهند.

  • محسن جمشیدی