نسل ِ من

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان» ثبت شده است

موضوعیت هر چیزی موجودیت آن است.

پیرو تعبیر "هر چیز که در جستن آنی، آنی" می توان گفت که موضوعیت عینِ موجودیت است و اینکه موضوع یا درونمایه (Motif) زندگی هر کس چه چیزی ست نشان دهنده ی غایت و فلسفه (Philosophy) زندگی آن فرد و یا حتی جامعه است.

اینکه جهان حاضر پیرامون چه سرفصل هایی بحث می کند نشان دهنده ی نگرش جهان و جامعه به زندگی ست.روزی زندگی در گرو اولیه ترین نیاز های زیستی تعریف شده بود و شکار و شکارچی گری اصل جهان بود و اینقدر پررنگ بود که جا برای چیز دیگر نگذاشته بود جز خرده فرهنگ ها و گاه خرافه های انسان آغازین. بعد تر با پیدایش کشاوزی و بازتر شدن عرصه و زمان برای دیگر مشغولیات و همین طور پیشرفت تمدن انسانی فرهنگ رنگ بیشتری به خود گرفت و به سرفصل های زندگی بشر تبدیل شد. ابزارسازی و صنع (Craft) از رفع نیاز صرف درآمده و وجه ی زیبایی شناسانه (Aesthetics) به خود گرفت و البته که این میل در ذات و درونمایه بشر بوده و هنر و فرهنگ هرچند کمرنگ از ابتدای تاریخ بشریت با انسان همراه بوده است. با امتداد زندگی روستایی وبعد شهری هر روز فرهنگ شکل پیشرفته تری به خود گرفت و شکوفایی معنوی معنا یافت و بعد تر افکار و معانی دیگری چون دین و فلسفه و علم زاده و رشد یافتند تا جایی که زندگی بشر به عصر تماما صنعتی رسید و تحول شگرف زندگی بشر با به اوج رسیدن علم و ماشین در زندگی آن صورت گرفت.

این دور دوره ی تحول نگرش ها و سرفصل ها بود و می توان گفت که دوره ی گذار فکری بوده و ثبات مشخص و معین جامعی نداشته، در این دوره که حتی می توان آن را دوره ی انکار نامید سرفصل های سنتی زندگی بشری کنار گذاشته شده و مدرنیت بر رگ های جامعه ی جهانی تزریق شد اما آیا مدرنیته سرفصل های مشخص و تبیین شده ی که پاسخگوی نیاز و زندگی بشری باشند را با خود به ارمغان آورد؟

سرعت تغییر و انکار به حدی بود که شاید امکان شکل گیری و تثبیت اندیشه در آن وجود نداشت البته که نه، چرا که تفکر خودِ این تحول بر زیر ساخت هایِ تحول نگرشی که جامعه شناسان و اندیشمندان آن عصر طرح ریز آن بودند صورت گرفته بود و اینان در یک رابطه ی دو سویه با هم عمل کردند ولی در پس دنیای مدرنی که ماشین مولد آن بود دنیای جدیدتریس با سرعت و شکل بسیار متفاوت تری زاده شد که شاید دور از انتظار آن اندیشمندان بود، عصر فناوری (Technology) که دستاوردهایی کاملن متفاوت و پیچیده تر از اعصار گذشته داشت و شاید فرهنگ زندگی در آن دارای جهشی بسیار شگرف نسبت به فرهنگ زندگی سنتی و مدرنتینه ی عصر صنعتی داشت. این تحول باعث یک سرگشتگی و تداخل در سرفصل های زندگی بشر شد. رسانه (Media) و اطلاعات (Information) به عنوان دو پایه ی مهم جهان حاضر همه ی ابعاد زندگی بشر را تحت تاثیر و تحولی سریع قرار دادند.

حال جهانِ امروز غرق در ابعاد متفاوت و متنوع ی از زندگی، موضوعیت ِ اصلی خود را از دست داده و در برخی جوامع با گذر از نیاز های اولیه ی زیستی و همین طور ارضای نیاز های عاطفی و فردی به یک شکوفایی فردی تعریف نشده دست یافته که در بسیاری از وجه های انسانی چندان رنگ انسانی ندارد و ابهام بارزترین وجه آن است چرا که سرگشتگی را در عین تامین نیاز و شکوفایی تجربه می کند. نا گفته نماند که این تحول و پیشرفت شرح داده شده در کره ی انسانی یکدست و در همه ی نقاط جغرافیایی هم گام با هم نبوده و در اغلب نقاط این کره ی خاکی هنوز مسایل ابتدایی حل نشده ای باقی ست که البته همین باب سوال را بیشتر باز نگه می دارد.

در بسیاری از فرهنگ ها هنوز از سنت عبور نکرده، درگیره ابزار دنیای فناورانه و فرامدرن شده ایم و این سرگشتگی را بیش از بیش نمایان می کند. در برخی از نقاط جغرافیایی گرسنگی معضل اصلی بشر بوده و در نقاطی از جهان شکارِ انسان از بزرگترین انگیزه های اقتصادی و سیاسی حکومت هاست و مسلما جامعه ی پیشرفته ی شکوفا شده ای که امنیت خود را وام دار مخل کردن امنیت دیگرانی ست هیچ وقت به شکوفایی نسبی هم دست نمی یابد.

این گونه است که درون مایه (Motif) و انگیزه (Motive) ی زندگی امروزِ بشر در هاله ای از ابهام است. تعریف از موفقیت و شکوفایی و رضایت از زندگی تعاریف بسیار شیک و شکیل ی ست که جز در بالاترین سطح اقتصادی جامعه قابل پیاده سازی و دستیابی نیست و اگر هدف دستیابی به آن باشد باید حتما تغییر موضع و مکان داده و به بالاترین سطح اقتصادی جامعه رسید و چشم بر بسیاری از موضوع های جهان بست. مسلما این سرفصلِ مناسب زندگی و جهانِ انسانی نیست و باید طرحی و اندیشه ای نو و درخور ارائه داد.

  • محسن جمشیدی
من هر روز و هر نفس گامی به سمت خروج از خودم بر می دارم.هر روزی که کار تازه ای باید بکنم و نمی کنم از خودم فاصله می گیرم.خودی که برای تحقق به آرمان هایش هر روز مصم تر از روی قبل قدم بردارم و بسازمش و برای ساختنش با هر مشکلی بجنگم.
راه من درست در درون خودم من است از من شروع می شود و در امتدادِ من به من می رسد. تا به خود معنا نبخشم نمی توانم به پیرامونم و به دنیای م معنا ببخشم و درست مشکل همین جاست که من در بیرونِ از خودم به جستجو می پردازم. چقدر نگاه آدمیان اطراف را جدی گرفته ام و انگار نه انگار که این منِ من است که موجود است نه آن منی که ایشان بدان می نگرند.
هی روزمرگی را پشت روزمرگی سر می کشم و هر دم از خودی که باید می بودم فاصله می گیرم. امروز که نگاهی به خودم انداختم دیدم چقدر دور شده ام از آن و چقدر غریبه ایم با هم. متاسفم،عمیقا متاسفم و البته این تاسف چیزی را عوض نمی کند.
هر چقدر که دلمان می خواهد به روزهای کودکی بازگردیم همان قدر از خودمان دور شده ایم! کودکی مان درست همان خودِ ماست، سرشار از رویا و جسارت. بی هیچ واهمه ای از آینده، گذشته، نگاهِ اطرافیان و خالی از هزار ترسِ خودخواسته و خودساخته ی بزرگسالی. ما هر چقدر بزرگتر شدیم بیشتر ترسیدیم و قدرت ریسک پذیری مان کمتر است، حس کنجکاوی و کشف در وجودمان خاموش و خاموش تر شد و کمتر به تحقق رویا هایمان فکر کردیم.
اغلب فکر می کنیم انسان بالغی شده ایم با نگرشی واقع گرایانه و کودکی مان را ایده آل گرا می دانیم اما از کجا معلوم که واقعیت همان دلدادگی بی چون و چرا و شیفتگی های بی پیرایه ی کودکی نباشد؟ چه چیز باعث شده اینقدر سخت و محکم بایستیم و کودکی را زیر سوال ببریم؟ اگر توفیقی هم بوده از ته مانده ی نهراسیدن های کودکی بوده، از جسارت های کودکی مان و ما این را نادیده گرفته ایم.
خلاصه که از خودم دور شده ام، از آن کودکِ کنجکاوِ ایده آل گرای دوست داشتنی. از آن شیطنت ها و کشف ها، از آن بی پروا کتاب دست گرفتن ها و در رویا گم شدن ها. این نه اینکه مرثیه خوانی برای رویاهای کودکی باشد بلکه شیون ی ست برای خودِ از دست رفته مان.برای حسرتی که بعد ها ممکن است بخوریم.
  • محسن جمشیدی

رابطه یعنی چه؟ روابط در واقع چه چیزی هستند و چه چیزی نیستند. شاید عنوان در هم تنیدگی انسانی برایش مناسب نباشد اما در واقعست شاید بهترین تعبیر برای آن است. انسان به عنوان موجودی فردی و یا به عنوان موجودی تنها شاید اصلن معنایی نداشته باشد. هر آدمی شاید یک رشته ای از شبکه ای در هم تنیده است که به تنهایی قابل تعریف نیست. هر "من" ی بخشی از یک جمع است که به آن معنای من بودن می بخشد و هر رشته ای در کلافِ در هم تنیده ی اجتماع انسانی معنا می یابد.

  • محسن جمشیدی

در روند زندگی یک فرد ممکن است هزاران انسان دیگر دخیل باشند، افرادی که گاه در طول زندگی شما همواره هستند و افرادی که حتی ممکن است تنها دقایقی را در کنار شما بوده اند.شاید حتی باشند کسانی که به طور غیر مستقیم بیشترین و به طور مستقیم کمترین ارتباط و تاثیر را در زندگی شما داشته اند.

من به شخصه به آدم های اطرافم توجه دارم، به همه ی کسانی که از آن ها الهام گرفته ام و دقایقی هرچند کوتاه از زندگی ام را به فکر درموردشان اختصاص داده ام.

در یک نگاه کوتاه شاید هزار و یا دو هزار و حتی ده ها هزار نفر هستند که به طریقی به من ربط پیدا می کنند کسانی که نقاط مشترکی با آن ها داشته ام و یا حتی کسانی که له یا علیه تفکرات من بوده اند.

به این دو دهه و اندی سال گذشته فکر می کنم و تصاویر زیادی از دهنم عبور می کنند.بعضی از آن ها شاید تصویر مرا از خاطر نبرند و بعضی شاید اصلا تصوری نسبت به من نداشته باشند. آدم های زیاد و از آن مهم تر متنوعی در زندگی من حضور داشته اند و رد پای خیلی از آن ها بر تن ثانیه های پیموده شده ی عمرم می بینم.

آدم ها گاها زود می آیند و زود می روند و گاه دیر می آیند و دیری می مانند.مهم تز از این تصویری یست که در ذهن ما از آن ها باقی می ماند.

من نگاه آدم های زیادی را تجربه کرده ام و لحن های بسیاری شنیده ام البته با توجه به عمر سپری شده ی خودم و تفاوت را به خوبی احساس کرده ام.

  • محسن جمشیدی