"صد سال تنهایی" به پایان رسید
جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ب.ظ
نامه ای که "گابریل گارسیا مارکز" دو سال پیش برای دوستانش نوشت:
« اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنهام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی می داشت احتمالا همه آنچه را به فکرم میرسید نمی گفتم، بلکه به همهی چیزهایی که می گفتم فکر می کردم. کمتر می خوابیدم و بیشتر رویا می دیدم. چون می دانستم هر دقیقهای که چشممان را بر هم می گذاریم شصت ثانیه ی نو را از دست می دهیم.
هنگامی که دیگران می ایستادند راه می رفتم و هنگامی که دیگران می خوابیدند بیدار می ماندم. هنگامی که دیگران صحبت می کردند گوش میدادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمی بردم. کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ می نوشتم و زیر نور آفتاب دراز می کشیدم.
اگر خداوند تکه ای زندگی به من ارزانی میداشت، قبایی ساده می پوشیدم و طلوع آفتاب را انتظار می کشیدم... با اشکهایم گل های سرخ را آبیاری می کردم تا درد خارشان و بوسهی گلبرگ هایشان در جانم بخلد و هر روز غروب خورشید را عاشقانه می نگریستم.
خدایا اگر تکه ای زندگی می داشتم نمی گذاشتم حتی یک روز بگذرد بی آنکه به مردمی که دوستشان دارم نگویم که دوستشان دارم. بله تا جایی که می توانستم به آنها می گفتم که دوستشان دارم. هر لحظه. به همهی مردان و زنان می قبولاندم که محبوب منند و در کمند عشق زندگی می کردم. به انسان ها نشان می دادم که چه در اشتباه اند که گمان میبرند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند عاشق باشند. به آدم ها می گفتم که عاشق باشند و عاشق باشند و عاشق . به هر کودکی دو بال میدادم اما رهایش می کردم تا خود پرواز را بیاموزد و به سالخوردگان یاد میدادم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی سر می رسد. به انسان ها یاد آوری می کردم که در قبال احساسی که به یکدیگر می دهند مسئولند.
آه ! انسان ها ، از شما چه بسیار چیزها آموخته ام . من دریافته ام که همگان میخواهند در قله کوه زندگی کنند بی آنکه بدانند خوشبختی واقعی جایی ست که سراشیبی را به سمت قله را می پیماییم. دریافته ام که وقتی طفل نوزاد برای اولین بار با مشت کوچکش انگشت پدر را می فشارد او را برای همیشه به دام می اندازد. دریافته ام که یک انسان فقط هنگامی حق دارد به انسان دیگر از بالا به پایین بنگرد که ناگزیر باشد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.
من از شما بسی چیزها آموخته ام اما در حقیقت فایده چندانی ندارد چون هنگامی که آنها را در این چمدان می گذارم بدبختانه در بستر مرگ خواهم بود. اما شما این را بخاطر بسپارید. چون هنوز زنده اید. »
- ۹۳/۰۱/۲۹