"من" و شاخص های پیشرفت در عصر مدرنیته
جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۰۷ ب.ظ
به شاخص های پیشرفت در عصر حاضر توجه نکنید، ربطی به "دنیا" ی ما ندارند،این ها توهمات فانتزی آدمیانی ست که نه طعم چای را می فهمند و نه عطر گیلاس.آدم های دود و قهوه.آدم هایی که سرگشته اند و نمی دانند بزرگترین تفریح ها در پارک آبی Wild Wadi صورت نمی گیرند بلکه در جمع خانوادگی خانه ی مادر بزرگ اتفاق می افتند.
آدم هایی که معنی معجزه را نمی فهمند و نشاطی که در پس یه قطره اشک در رسای بزرگمردان تاریخ مذهبی ست را درک نمی کنند.نه، نه اصلا جامعه هدف مرا با مسیحیان کاتولیک و پروتستان و غیره ای که معتقد و مومن اند اشتباه نگیرید.من از آن هایی حرف می زنم که نمادِ قدرت در دنیایشان ثروت و جاذبه ی کائنات بدون در نظر گرفتن موجودی متعالی و ربانی ست، آدم هایی که همه چیز را با دانش توجیه می کنند، آن هم دقیقا آنجایی که کمیتِ دانش در اساسی ترین پایه و زیر ساخت های علمی لنگ می زند.من با آگاهی مخالف نیستم با توجه معطوف به قدرتِ دانش آن هم مستقل از اراده ای فوق اراده ها مخالفم.
اصلا من مخالف نیستم یعنی در حد مخالفت و جنجال برانگیزی نیستم فقط حرف خودم را می زنم و هیچ هم بعید نیست همین فردا با منطق دیگری به دنیا نگاه کنم و حرف بزنم.نه خیر دچار اختلال شخصیتی و سست بنیادی فردی هم نشده ام فقط به عنوان آدمی تغییر را می پذیرم.
راستی یادم رفت داشتم از شاخص های پیشر...حرف می زدم،معیار هایی که باید نسبی وضع شوند اما امروز مطلق تعریف شده اند و خیلی ها هم از پی آن دوانند اما همه ی این ها حتی با فرض صحت، با طبع شاعرانه ی ما چندان سازگار نیستند.
با احساس ِدر پس ِنگاه و حرف های ما، با سنت و پیشینه ی ما و با هزار هزار مسئله ی دیگر هم خوانی ندارند.این ها را از باب سنت گرایی نگفتم من آدمی به شدت غرق در جاذبه های عصر مدرن هستم یعنی زاده ی دنیای نیمه مدرنیته ام و البته وابسته به ابزارها و المان های مدرنیته اما هیچ وقت نمی توانم از تخیل جاری در شعر سهراب که بر هیچ محتوای فرمولیک و تعریف شده ای منطبق نیست لذت نبرم و یا با احساس جاری در بطن شاعرانگی های نیما در نیامیزم.متون ادبی و کلاسیک ِوطنی را ورق نزنم و از قصه های عامیانه ی مادر بزرگم لذت نبرم.نه من نمی توانم حلقه ها و گروه های شبکه های اجتماعی را بر گعده ها و هم نشینی های خانوادگی و دوستانه ترجیح دهم.از متون پست مدرن و هنرهای پسا مدرنیته ای که گاه و نه البته در همه موارد، بی اندازه مبهم و بی مفهوم اند سر در نمی آورم،یعنی جند باری سعی در فهمیدنشان کردم اما دیدم چیزی در پس ادراک این محتوا نیست، حداقل برام من نیست.
من دکلمه ی شکیبایی و پناهی و آواز سنتی و شاید حتی گه گداری تلفیقی ِملایم گوش می کنم و شدتِ دسیبل ناشی از موزیک متال و امروزی را متناسب با طبیعت بدنم و سیستم شنوایی ام نمی دانم.
حافظ می خوانم و شاید حتی ترجمه ی آلمانی آن را هم ورق بزنم اما خیلی چیزها را فراموش نتوانم کرد.
به هر حال این شرح حقیقیِ واقعه است، خواه درست خواه غلط.
- ۹۲/۱۲/۰۲