نسل ِ من

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جهان بینی» ثبت شده است

موضوعیت هر چیزی موجودیت آن است.

پیرو تعبیر "هر چیز که در جستن آنی، آنی" می توان گفت که موضوعیت عینِ موجودیت است و اینکه موضوع یا درونمایه (Motif) زندگی هر کس چه چیزی ست نشان دهنده ی غایت و فلسفه (Philosophy) زندگی آن فرد و یا حتی جامعه است.

اینکه جهان حاضر پیرامون چه سرفصل هایی بحث می کند نشان دهنده ی نگرش جهان و جامعه به زندگی ست.روزی زندگی در گرو اولیه ترین نیاز های زیستی تعریف شده بود و شکار و شکارچی گری اصل جهان بود و اینقدر پررنگ بود که جا برای چیز دیگر نگذاشته بود جز خرده فرهنگ ها و گاه خرافه های انسان آغازین. بعد تر با پیدایش کشاوزی و بازتر شدن عرصه و زمان برای دیگر مشغولیات و همین طور پیشرفت تمدن انسانی فرهنگ رنگ بیشتری به خود گرفت و به سرفصل های زندگی بشر تبدیل شد. ابزارسازی و صنع (Craft) از رفع نیاز صرف درآمده و وجه ی زیبایی شناسانه (Aesthetics) به خود گرفت و البته که این میل در ذات و درونمایه بشر بوده و هنر و فرهنگ هرچند کمرنگ از ابتدای تاریخ بشریت با انسان همراه بوده است. با امتداد زندگی روستایی وبعد شهری هر روز فرهنگ شکل پیشرفته تری به خود گرفت و شکوفایی معنوی معنا یافت و بعد تر افکار و معانی دیگری چون دین و فلسفه و علم زاده و رشد یافتند تا جایی که زندگی بشر به عصر تماما صنعتی رسید و تحول شگرف زندگی بشر با به اوج رسیدن علم و ماشین در زندگی آن صورت گرفت.

این دور دوره ی تحول نگرش ها و سرفصل ها بود و می توان گفت که دوره ی گذار فکری بوده و ثبات مشخص و معین جامعی نداشته، در این دوره که حتی می توان آن را دوره ی انکار نامید سرفصل های سنتی زندگی بشری کنار گذاشته شده و مدرنیت بر رگ های جامعه ی جهانی تزریق شد اما آیا مدرنیته سرفصل های مشخص و تبیین شده ی که پاسخگوی نیاز و زندگی بشری باشند را با خود به ارمغان آورد؟

سرعت تغییر و انکار به حدی بود که شاید امکان شکل گیری و تثبیت اندیشه در آن وجود نداشت البته که نه، چرا که تفکر خودِ این تحول بر زیر ساخت هایِ تحول نگرشی که جامعه شناسان و اندیشمندان آن عصر طرح ریز آن بودند صورت گرفته بود و اینان در یک رابطه ی دو سویه با هم عمل کردند ولی در پس دنیای مدرنی که ماشین مولد آن بود دنیای جدیدتریس با سرعت و شکل بسیار متفاوت تری زاده شد که شاید دور از انتظار آن اندیشمندان بود، عصر فناوری (Technology) که دستاوردهایی کاملن متفاوت و پیچیده تر از اعصار گذشته داشت و شاید فرهنگ زندگی در آن دارای جهشی بسیار شگرف نسبت به فرهنگ زندگی سنتی و مدرنتینه ی عصر صنعتی داشت. این تحول باعث یک سرگشتگی و تداخل در سرفصل های زندگی بشر شد. رسانه (Media) و اطلاعات (Information) به عنوان دو پایه ی مهم جهان حاضر همه ی ابعاد زندگی بشر را تحت تاثیر و تحولی سریع قرار دادند.

حال جهانِ امروز غرق در ابعاد متفاوت و متنوع ی از زندگی، موضوعیت ِ اصلی خود را از دست داده و در برخی جوامع با گذر از نیاز های اولیه ی زیستی و همین طور ارضای نیاز های عاطفی و فردی به یک شکوفایی فردی تعریف نشده دست یافته که در بسیاری از وجه های انسانی چندان رنگ انسانی ندارد و ابهام بارزترین وجه آن است چرا که سرگشتگی را در عین تامین نیاز و شکوفایی تجربه می کند. نا گفته نماند که این تحول و پیشرفت شرح داده شده در کره ی انسانی یکدست و در همه ی نقاط جغرافیایی هم گام با هم نبوده و در اغلب نقاط این کره ی خاکی هنوز مسایل ابتدایی حل نشده ای باقی ست که البته همین باب سوال را بیشتر باز نگه می دارد.

در بسیاری از فرهنگ ها هنوز از سنت عبور نکرده، درگیره ابزار دنیای فناورانه و فرامدرن شده ایم و این سرگشتگی را بیش از بیش نمایان می کند. در برخی از نقاط جغرافیایی گرسنگی معضل اصلی بشر بوده و در نقاطی از جهان شکارِ انسان از بزرگترین انگیزه های اقتصادی و سیاسی حکومت هاست و مسلما جامعه ی پیشرفته ی شکوفا شده ای که امنیت خود را وام دار مخل کردن امنیت دیگرانی ست هیچ وقت به شکوفایی نسبی هم دست نمی یابد.

این گونه است که درون مایه (Motif) و انگیزه (Motive) ی زندگی امروزِ بشر در هاله ای از ابهام است. تعریف از موفقیت و شکوفایی و رضایت از زندگی تعاریف بسیار شیک و شکیل ی ست که جز در بالاترین سطح اقتصادی جامعه قابل پیاده سازی و دستیابی نیست و اگر هدف دستیابی به آن باشد باید حتما تغییر موضع و مکان داده و به بالاترین سطح اقتصادی جامعه رسید و چشم بر بسیاری از موضوع های جهان بست. مسلما این سرفصلِ مناسب زندگی و جهانِ انسانی نیست و باید طرحی و اندیشه ای نو و درخور ارائه داد.

  • محسن جمشیدی

تک تک ما منجیانِ بالقوه ی جهانِ حاضریم.

دنیایِ انسانی پیرامون ما در حال حاضر فراتر از این کره ی خاکی نیست و فعلن تنها موجوادت هوشمند شناسایی شده ی این کیهانِ عظیم ما هستیم.تمام تمدن و توحش بشری به همین سیاره ختم شده است و سرچشمه ی همه خوبی ها و اغلب بدی های جهان همین جمعیت هفت میلیاردی ست که مدام در حال کم و زیاد شدن است می باشد. انسانِ متمدن امروز با وجود تکنولوژی های پیشرفته و علوم بشدن پیچیده و پرمحتوا در کارِ بسیاری از بحران های بشری وامانده و جنگ و خونریزی میان انسان ها به مانند همان چند هزار سال پیش هنوز در جریان است و البته که فقط اسلحه و ابزار آن تغییر کرده مگر نه که جنگ همان جنگ است و انسانِ متوحشِ بدون منطق همان انسان. فقر هنوز مساله ای جهانی ست و گرسنگی موضوعِ جهان است. تازه به فراخور این پیشرفت های صنعنی و حس طمع انسانی محیط زیست ار همه ی جوانب در خطر افتاده است و به زودی بحران های محیط زیستی هم گریبان بشر را می گیرد.

با این وجود به نظر می رسد که روزِ خوش آدمی هنوز فرا نرسیده و باید کاری کرد. البته که تا دیر نشده باید کاری کرد و این نه کارِ تنها دولتمردان که کارِ همه ی مردم جهان است ودرست که پالیسی و خط مشی مدیریت های کلان به دست سیاستمداران طراز اول کشورها ست اما خطر همه ی اعضای جوامع را تهدید می کند و تک تک افراد باید برای تغییری بزرگ گام بردارند.

تغییری که به اصلاح الگوی رفتاری جوامع مختلف اعم از تغییر طرز نگاه ها و عقاید (که این روزها جزو پررنگ ترین دلایل کشتار انسان ها محسوب می شود)، تغییر الگوی مصرفی،تغییر نوع  رفتار با طبیعت، تغییر سبک زندگی های پرمصرف، ترغیب به همدلی جهت رفع مشکلات بزرگ انسانی (همچون فقر در همه ی جوانب) و ... بیانجامد. این تغییر نه به دست تنها یک مرد سیاسی یا رهبر ملی و جهانی که به دست تک تک مردم جهان و بواسطه ی آگاهی بخشی و اطلاع رسانی دقیق می تواند صورت بگیرد. در این بین رسانه می تواند رهبر و رهنمای مردم جهان باشد تا هر یک نقش نجات بخش خویش را ایفا کنند و یا اینکه عملکرد و نقشی منفعل و حتی مخرب داشته باشد و متعاقبا مردم به عنوان مصرف کننده گام محتوای رسانه ای نیز همین نقش را داشته باشند.

  • محسن جمشیدی

اقدام و عمل را از استاد گرانقدرم محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم. گویند آدمی را دو نوع رفتار هست یا اقدام و آغاز جریان های نو، یا عمل - عکس العمل- در برابر جریان های موجود.

به نظر عمل یک رفتار تدافعی است و اقدام یک رفتار تهاجمی و مسلما شهامت و اتکای به نفس لازمه ی اقدام است نه عمل. در کل که بهتر آن است در دنیا ی امروز شروع کننده باشید و یاب به اصطلاح عامیانه ی دیروزی مشت اول را تو بزنی، اینطور احتمال برنده بودن بیشتر است. رفتارِ منفعل و از روی ترس جایی برای پیروزی و توفیق باز نمی گذارد و اقدام و ریسک پذیری نهفته در آن است که راه را برای رسیدن باز می کند.

پس بهتر آنکه طرحی نو در اندازیم و کاری نو انجام دهیم و جریان ساز باشیم مگر نه شاید مگر راه حلِ آسان تری برای ادامه ی زندگی مان باشد.

  • محسن جمشیدی

"من" زاده ی "دیدگاهِ من" است.

براستی من چیست؟ ما جر نگاه مان به دنیا چه چیز هستیم؟ من کی شکل می گیرد؟ آیا در فرد چیزی جر "من" وجود دارد؟ خود با من یکی ست؟ فرا من وجود دارد؟ اصلن نقطه ی تبدیل وجودِ من به عدم وجود کجاست؟ هستِ من از من است؟ نگاه دیگری در واقعیت و وجودیت من موثر است؟


براستی که عرصه ی اندیشه عرصه ی پرسش گری ست. تفکر آنجا شکل می گیرد که سوالی مطرح می شود و آنجا ادامه می یابد که تلاش برای رسیدن به پاسخ ادامه می یابد. سوال های فوق شاید سوال هایی به قدمت تاریخ بشری هستند. شاید نگاه و بیان سوال ها متفاوت بوده و یا فرق هایی در طول تاریخ بشر نموده باشد اما در کل شوالِ از من و وجودِ من سوالی ست که پا به پای تمدن با بشر رشد کرده و تا به اینجا رسیده است. مسلما با ورق زدن تاریخ تفکر بشری می توان پاسخ های متعددی برای این پرسش ها یافت. البته که شاید پاسخ های متعدد غیر مکتوبی هم وجود داشته که در سیر زمانی گم شده باشند. اما پاسخ درست یا درست تر کدام است؟

آری شاید اصلن پاسخ درست وجود نداشته باشد و با توجه به فیلوسوفی دیدگاه شما پاسخ ها متفاوت از هم باشند. اما به عقیقده ی بنده "من" ی وجود ندارد جز آن چه که زاده ی دیدگاهِ من است. یعنی تعریف من کاملن وابسته و در دل جهان بینی ست. بینش من را متجلی می کند و بدونِ آن من ی تعریف نمی شود. اینجاست که اندیشه به قدر وجود رشد کرده و وجود خودِ اندیشه می شود و در واقع جایی که اندیشه نباشد وجود بی معنی می شود. این تعبیر شاید بی نهایت آرمانگرایانه یا انتلکتوالیته باشد اما چیزی ست که من به عنوان تعریف و هستی من پذیرفته ام.

شاید درک آن خود نیاز به تعمیق بسیار باشد و شاید من نتوانسته باشم آنچه که در ذهن دارم را در قالب کلمه بیان کرده باشم و شاید بی شمار برداشت متفاوت از جانب شما پیرامون همین تعریف صورت گرفته باشد اما آن چه که من به عنوان پاسخ برای پرسش درباره "من" به آن رسیدم همین است که من زاده ی نگاه، اندیشه، دیدگاه، جهان بینی، بینش یا همان ایدئولوژیِ من است. یعنی من ی مستقل از اندیشه ی من موجود نیست.

  • محسن جمشیدی
بازنشر گزارش پرمغزی از ایسنا:

«سپید در اندلس رنگ سوگواری است
و بایسته همین است
نمی‌بینی موی سپید مرا؟
من سوگوار جهانم»

رزومه حرفه‌ای و علمی مترجم ابیات بالا، سنگین‌تر، قطورتر و بلندبالاتر از آن است که بتوانی از کنارش بگذری و زبان به تحسین نگشایی؛ مردی که تمام روزهای پشت سر را صرف آموختن و یاد دادن کرده تا در یکی از روزهای پیش رو، افتخار عنوان «پدر علم روزنامه‌نگاری آن‌لاین ایران» را بر سینه‌اش بنشانند؛ گرچه فروتنی ذاتی‌ و زاویه نگاه متفاوتش موجب می‌شود تمایلی به استفاده از عنوان منتخب دوستان و شاگردان باواسطه و بی‌واسطه‌اش نداشته باشد و بگوید: «پدر چی؟ پدر کی؟ علم نه سقف دارد و نه کف و نه حوصله صبرکردن، آن‌ هم در جهان امروز. همه‌ این صحنه مدام در حال تغییر است. نام من «یونس دات» است. علم من همان نقطه یا دات است چون هر چه بیشتر بدانی، بیشتر می‌دانی که چیزی نمی‌دانی ...»
دکتر «یونس شکرخواه» اینگونه به استقبال دریافت جایزه بین‌المللی «دکتر حمید نطقی» پدر روابط عمومی ایران می‌رود که قرار است روز یکشنبه 27 مهرماه در جمع دوستان و شاگردانش به او اهدا شود؛ جایزه‌ای که بهترین بهانه‌ است تا چند ساعتی را در کنارش باشیم؛ در کلاس‌های درس دانشکده مطالعات جهان، تحریریه «همشهری آن‌لاین» و جمع دوستانی که متاسفانه این آخری به شکل مجازی و در تورق آلبوم عکس‌های بی‌شمارش ممکن شد.
اما یونس شکرخواه فقط در انبوه تالیف‌ها، ترجمه‌ها، مقالات، فعالیت‌های حرفه‌ای، راهنمایی و مشاوره پایان‌نامه‌های متعدد و شرکت در کنفراس‌های بین‌المللی خلاصه نمی‌شود. درباره این قسمت‌های زندگی او حرف زده‌اند و می‌زنند. اما آنچه از او چهره‌ای متفاوت می‌سازد، همان آنی است که در «برخی» آدم‌ها پیدا می‌شود؛ همان عنصری که سازنده فیلم کوتاه روز بزرگداشتش نیز به درستی به آن پی برده و از همین رو، عنوان فیلم را «وارسته محبوب» گذاشته و رمز این محبوبیت در عنصری نهفته است که یونس شکرخواه فقط در زندگی حرفه‌ای‌اش با آن تعریف نمی‌شود، بلکه در تمام لحظات زیست این جهان همراه اوست؛ گویی از قبل برای او مقدر شده باشد و این عنصر چیزی نیست جز «ارتباط» با همه مختصاتش.
به دفترش در همشهری که می‌رسیم با بچه‌های تحریریه سر ناهار است. مثل همیشه متواضع و خوش‌مشرب و در حال بگو بخند. بعد از ناهار، عکاسی و گپ و گفت را شروع می‌کنیم. موقع عکس‌گرفتن با بچه‌های تحریریه، شوخی‌های همیشگی‌ گل می‌اندازد و یونس شکرخواه نشان می‌دهد که در خنداندن دیگران هم همان جدیتی را دارد که در کار.
کتاب‌ها، لوح‌های تقدیر، تندیس‌ها، صفحه اینستاگرام موبایل و عکس‌های روی آن را که حاصل علاقه به عکاسی هستند و حتی محتویات کیف آن‌لاین استاد را زیر و رو می‌کنیم. وقتی تکنولوژی‌های ارتباطی کیفش را روی میز خالی می‌کند، می‌گویم «استاد، شما هر روز اینها را با خودتان این‌ور و آن‌ور می‌برید؟ چند فلش مموری، آی‌پد و موبایل و هارد، سیم‌های رابط متعدد و ...؛ این یک حافظه بزرگ سیار است.»
با خنده و در حالی که سیگاری روشن می‌کند می‌گوید «می‌خواهید گرای کیف من را به دزدها بدهید؟»
سرک‌کشیدن‌هایمان به گوشه و کنار اتاق که تمام شد، می‌نشینیم. یک فنجای چای و باز هم سیگار! می‌گویم «استاد، خیلی نمی‌خواهیم شکل مصاحبه پیدا کند. یکی دو تا سوال است برای تکمیل عکس‌ها و ...». با خنده به فیلم‌ و عکس‌هایی که برای بزرگداشتش تهیه کرده‌اند اشاره می‌کند و می‌گوید «ما که این روزها کلا فیلم شده‌ایم!»
توی حرف‌زدن هم یک‌جا بند نمی‌شود. از هر دری سخنی دارد برای گفتن. از رفتن به هند بعد از دبیرستان تا داستان ترجمه اخبار به تشویق هادی خانیکی برای روزنامه و گرفتن لیسانس مترجمی انگلیسی و بعد هم فوق لیسانس و دکترای ارتباطات از دانشگاه علامه. همه اطلاعات را آن‌لاین دارد و این کارمان را راحت می‌کند؛ از رزومه تا عکس‌های سال‌های دور و نزدیک در کنار دوستان و استادان در سفرهای داخلی و خارجی. از ایستادن فروتنانه در کنار «فرزانه فروتن» مرحوم دکتر معتمدنژاد تا داوری در جشنواره‌های متعدد، همینطور حضور در اجلاس‌های جامعه اطلاعاتی در ژنو که آخرینش همین امسال بوده. عکس‌های دوستان را هم که مرور می‌کنیم با شوق زیادی خاطرات پشت آنها را تعریف می‌کند. تقریبا همه را با نام کوچک صدا می‌زند: فریدون، حسن، احمد، حسین، مرتضی، کاوه ...
در کنار دکتر معتمدنژاد
همزمان که حرف می‌زنیم می‌پرسم «استاد، یکی از ویژگی‌های بارز شما دایره ارتباطتان با آدم‌های مختلف است؛ همانطور که خودتان اشاره کردید «از اولترا راست تا اولترا چپ» رفیق دارید. همینطور از آدم‌هایی در سنین و با زمینه‌های کاری مختلف. با هر کس هم درباره شما حرف بزنی روی این نکته دست می‌گذارد. فلسفه شما توی این رابطه‌ها چیست؟»
من یک فلسفه ساده در ارتباطاتم دارم و آن به رسمیت‌شناختن دنیای آدم‌هاست. وقتی آدم‌ها درِ دنیایشان را به روی تو باز می‌کنند، باید آن را به رسمیت بشناسی. البته وقتی کسی اجازه می‌دهد وارد دنیایش بشوی به این معنی نیست که دنیای او را بپذیری؛ در واقع تو اجازه گشت‌زدن در این دنیا و عبور از آن را داری. من به رابطه، دیالوگی و گفت‌وگویی نگاه می‌کنم، نه تایید دوسویه. البته در این رابطه ممکن است ما آدم‌ها را ادیت کنیم یا تغییر دهیم یا اصلاح کنیم و تاثیر هم بگیریم ولی اصل بر به رسمیت‌شناختن دنیای آنهاست.
در جمع دوستان
نکته بعدی این است که در ارتباط، دیگری را جزئی از خود بدانی یعنی خودت را جای او بگذاری یا فکر کنی اگر خواهر، برادر یا فرد نزدیکی به تو بود، چگونه با او برخورد می‌کردی. اگر از این منظر نگاه کنی، مجبوری ارتباط درستی برقرار کنی و حق هم همین است. وقتی با شما گفت‌وگو می‌کنم باید از خودم بپرسم آیا اگر تلخی کنم یا حرف خاصی بزنم، آیا حاضرم این رفتار را با پسرم هم داشته باشم؟ به بیان دیگر نگاه به آدم‌ها باید انسانی باشد، نه ابزاری.
نکته مهم بعدی در یک رابطه‌ این است که برای من مهم نیست افرادی که با آنها مرتبط می‌شوم به کدام خط و جریان فکری منتسب هستند. برای من چیزهای دیگری مهم هستند، مانند اینکه آیا این آدم بخشنده هست یا نه؟ آیا خیرخواه هست یا نه؟ آیا خسیس است یا دست و دلباز؟ دهنده است یا گیرنده؟ راستگوست یا نه؟ آن وقت اینها می‌شوند متر و معیار و دیگر معادله اینکه این فرد وزیر است یا آبدارچی یا چپ است یا راست، کنار می‌رود.
در کنار محمدرضا شجریان
بین حرف‌هایش گاهی میلاد را صدا می‌زند؛ تنها پسرش را که بعضی روزها سری به او در تحریریه می‌زند. میلاد در ارتباط تنگاتنگ با تکنولوژی اطلاعاتی، قطعا نشان از پدر دارد. فرمول استاد را در رابطه، به وضوح می‌توانی در ارتباط با پسرش هم ببینی که به تعبیر خودش یک رفیق است تا فرزند. لپ‌تاپ استاد در پخش صدا دچار ایرادی شده؛ بنابراین لپ‌تاپ میلاد را قرض می‌گیرد تا برایمان فایل صوتی را از استاد محمدرضا شجریان، دوست و همشهری‌اش پخش کند. ذوق و بی‌دریغی‌ای که در، در اختیار گذاشتن آنچه طلب می‌کنی و نمی‌کنی دارد، تو را یاد حرف‌های فریدون صدیقی دیگر دوست شفیقش می‌اندازد که یونس را به کودکی تشبیه می‌کند که از وجوهی در کودکی مانده؛ چنانکه در مصاحبه‌ای گفته است: «دکتر شکرخواه انسان شریفی است و روح دل‌انگیزی دارد. با وجود اینکه حدود 55 یا 56 سال دارد، همچنان بازیگوش و شیرین است. رفتار او گاهی به گونه‌ای‌ است که نمی‌دانید آیا او بزرگ شده یا نه. دکتر شکرخواه جزو موارد عجیبی است که آدم را یاد فیلم عجیب آقای بنجامین باتن می‌اندازد که شخصیت فیلم از اواسط عمر خود به‌ دنیا آمده و گاهی اوقات بزرگ بودن یا کوچک بودن را گم می‌کند.»
در اجلاس جامعه اطلاعاتی-ژنو
ویژگی مهم دیگر استاد این بی‌دریغی است؛ چنانکه در این دیدار هم گه‌گداری که سراغ مباحث تئوریک و حرفه‌ای می‌رویم در بذل و بخشش دانش خود مانند همیشه مضایقه‌ای ندارد و همین خصلتش است که سخت‌گیری‌های او را در درس و دانشگاه بر شاگردان هموار می‌کند. دکتر نمکدوست دوست و همکار دیگرش درباره این خصلت استاد می‌گوید: «آقای دکتر شکرخواه با زحمت بسیار زیاد دانش را به دست می‌آورد و به آسانی، سخاوت و بخشندگی بسیار زیاد آن را در اختیار هر کسی که متقاضی باشد، قرار می‌دهد. ایشان نه بخشی از دانش خود را بلکه تمام آن را بدون هیچ‌گونه محدودیتی در اختیار افراد قرار می‌دهد. برای او مهم این است که دانش خود را با دیگران به اشتراک بگذارد. به نظر من این یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های اهل علم است.»
باز هم برمی‌گردم سر صحبت قبلی. استاد! ریشه این نگاه شما به دنیا و ارتباط کجاست؟
من به یک چیزهایی اعتقاد دارم. این چیزها هستند که زندگی آدم را می‌سازند. یکی از مهم‌ترین آنها پدر و مادر و خانواده هستند. فکر می‌کنم خانواده و به قول معروف «سر سفره پدر و مادر نان‌خوردن» بسیار مهم است و خدا را بابت خانواده خوبم شاکرم. نکته بعدی، محیطی است که بر انسان عارض می‌شود که می‌تواند یک ثروت عجیب باشد. گاهی که دوستان لطف دارند می‌گویم من کاری نکرده‌ام. شاید فقط کمی تلاش بیشتر کرده باشم. اگر این همه آدم با ویژگی‌هایی که همگی ثروت‌های بزرگی هستند کنارت باشند، حتما تاثیر می‌پذیری.
چندمین سیگار را بر می‌دارد و شروع می‌کند به شمردن خصلت‌های آدم‌های دور و برش:
تکنیک فریدون صدیقی، نگاه عمیق مرحوم استاد معتمدنژاد، سخاوت مهدی فرقانی، دقت سیدفرید قاسمی، سخت‌سری و صراحت مرتضی ممیز، لطافت صدای شجریان، طنز پاک کیومرث صابری، دوربین جست‌وجوگر کاوه گلستان، از خودگذشتگی حسن نمکدوست، صبر منصور رئیس‌سعدی و خیلی‌های دیگر که احاطه‌ات بکند، یک ثروت بزرگ داری و این یک شانس بزرگ هم هست. برخی آدم‌های این لیست را مرگ از من گرفت مانند استاد معتمدنژاد، کاوه، مرتضی، احمد بورقانی، کیومرث صابری و ... . گاهی که می‌گویند کدام دکمه‌های کیبورد را دوست داری می‌گویم شرت‌کاتِ کنترل Z و Ctrl+Alt+Delet که بعضی چیزها برای ابد پاک شود.
مهم این است که کنار این آدم‌ها که قرار می‌گیری خجالت نکشی، بازویشان را ببوسی، یاد بگیری و حتما قدردان باشی؛ بنابراین یونس شکرخواه تنها نیست. او به اضافه همه اینها اگر توانسته باشد کاری کند، یونس شکرخواه است که کمی چاشنی سخت‌کوشی و گزیده‌گرانه برخوردکردن و دست‌ به سینه‌بودن برای یادگیری را هم داشته و یواش یواش صدای عمل از گفتار بلندتر می‌شود. این قدرشناسی خیلی خوب است و خوشحالم که داشته‌ام. بعد هم که خب آدم ازدواج می‌کند و من در این زمینه هم شانس داشتم. اینکه همسرت تو را بفهمد. نه اینکه مشکلاتت را حل کند، فقط اینکه تو را بفهمد بسیار مهم است و من از این بابت سپاسگزارم.
اما داشتن «دهان پاک و معطر» نکته بعدی است که استاد دست رویش می‌گذارد؛ وقتی توضیح می‌دهد می‌بینم او واقعا به این ویژگی آراسته است زیرا تا کنون از دهانش در مذمت کسی چیزی نشنیده‌ام و این را به راحتی می‌توانی از طفره‌رفتن‌هایش در پاسخ به برخی پرسش‌هایی که می‌دانی در پاسخ آنها ممکن است مجبور شود به خصلت‌های بد برخی آدم‌ها اشاره کند، می‌بینی. می‌گوید:
معتقدم دهان باید معطر باشد و به بدگفتن باز نشود. باید یک زنجیر نامرئی برای این کنترل داشته باشی. این فرمول باعث می‌شود در زندگی به سادگی تهاجمی نشوی تا اگر دستت خط خورد 10 تا پاک‌کن بدهند دستت.
و چه چیزی شما را بیش از همه اذیت می‌کند؟ با قاطعیت می‌گوید: معیارهای دوگانه. اینکه کسی دروغ بگوید یا جوری وانمود کند که نیست. مثل آدمی که پول دارد اما وانمود می‌کند از نظر مالی اوضاعش خراب است. این نگاه، تضاد عمیقی با نوعی دارد که من نگاه می‌کنم. چیز دیگری که اذیتم می‌کند، «نداشتن» است. نداشته‌ها من را اذیت می‌کنند. حالا ممکن است این نداشتن را در صورت یک بچه یتیم ببینم یا در صورت نوازنده دوره‌گردی که به او پول نمی‌دهند یا حتی کسی که پایش را در جبهه جا گذاشته است؛ این کسری و کمبود و فقر بی‌رحمانه. به نظر من فقر در روابط هم مشکل است. در مورد باقی چیزها من پوست‌کلفت هستم.
فقدان چه کسانی بیش از همه غمگینتان می‌کند؟
کسانی که کمی قدر ارتباط را بشناسند می‌دانند که از دست‌دادن این ارتباطات و آدم‌ها آزارم می‌دهد؛ مانند وقتی که مرگ یکی از مستخدم‌های نازنین روزنامه کیهان خیلی من را به هم ریخت؛ مستخدمی که همیشه هوای همه را داشت و نان و چای داغش همیشه آماده بود. یا من و مرحوم صابری جهان ویژه‌ای داشتیم. همینطور با مرتضی ممیز. بعضی آدم‌ها برای دیگران یک تک‌عکس هستند اما برای تو یک آلبومند. با آنها زندگی کرده‌ای و خاطرات مشترک داری، دقایق مشترکی داری که درباره هر کدامشان ساعت‌ها می‌توانی حرف بزنی و این یک کلکسیون گران است.
دوباره سیگاری روشن می‌کند. صحبت به آینده و آرزوها می‌رسد. قبلا هم گفته بود که اهل آرزوهای عجیب و غریب مادی نیست.
من آرزوهای عجیب و غریب ندارم؛ اینکه ماشین آنچنانی و ویلا و خانه داشته باشم ... من هنوز اجاره‌نشینم. آینده، مبنای کار من نیست. معمولا به این نگاه می‌کنم که چه چیزی پشت سرم گذاشته‌ام. در یک روز آیا رابطه مناسبی با افراد داشته‌ام؟ آیا روزم خوب به پایان رسیده؟ آیا یادی که از من می‌شود به خوشی است یا تلخی؟ آیا وقتی به پشت سر نگاه می‌کنم می‌گویم کاش به دنیا نمی‌آمدی؟ میراثی که به جا می‌گذارم برایم مهم است چون معتقدم «میراث خوب به‌جاگذاشتن» هیچ فرقی با «آینده را ساختن» ندارد و امیدوارم بتوانم این کار را بکنم.
آرزوی معنوی چی استاد؟ کمی فکر می‌کند. می‌گوید: نمی‌دانم گفتن این درست است یا نه؟
تکیه‌کلام «خدا چه‌کارت نکند دختر!» را می‌گوید و از یک سفر غیرمترقبه به کربلا می‌گوید. اینکه برای تعویض ضریح امام حسین (ع) آنجا بوده. از انرژی و فضای آن محیط عجیب. اشک گوشه چشمانش جمع شده. می‌گوید:
من سفرهای زیادی به خیلی جاهای دنیا رفته‌ام، خیلی زیاد، ولی این سفر خیلی عجیب بود. این مکان به نظرم جای عجیبی است. آدم را منقلب می‌کند. وقتی فکر می‌کنی چطور هفتاد و سه چهار نفر آدم مسیر تاریخ را عوض می‌کنند ... انگشتری هم آنجا نصیب ما شد که گفتند از سنگ بالای قبر امام حسین است. این هم خیلی جالب بود، مثل خیلی چیزهای دیگر آن سفر. مثل اینکه مدام غذای مضیف حضرت علی در نجف و غذای حضرتی در کربلا به ما می‌رسید. دوست دارم یک بار دیگر این سفر را بروم.
بخش پایانی حرف‌ها درباره عکاسی و آموزش روزنامه‌نگاری است. درباره بزرگ‌ترین مشکل روزنامه‌نگاری که می‌پرسم با تاکید سه‌باره می‌گوید «آموزش» و البته منظورش را از این آموزش روشن بیان می‌کند:
اینکه می‌گویم آموزش، نه به این دلیل که معلم هستم؛ چون روزنامه‌نگار هم هستم و انواع ژانرها را هم تجربه‌ کرده‌ام. بر اساس تجربیاتم فکر می‌کنم که اگر کسی شمّ کار روزنامه‌نگاری را داشته باشد با آموزش می‌توان چیز خوبی درآورد. این شم خیلی مهم است؛ چون اگر نباشد، آموزش هم فایده ندارد. کسی که این شم را دارد برای یادگرفتن و انجام کاری زور نمی‌زند. آموزش برای کسی که شم دارد، کارها را سهل می‌کند. اگر آن شم و دانش بخشی را که قرار است در آن کار کنی داشته باشی مانند بخش‌های اقتصاد یا هنر یا سلامت، دیگر انشاء نمی‌نویسی، خوب تُردنویسی می‌کنی، تکلیف تعلیق و رابطه لید و تیتر و بدنه خبر و پاساژها در خبرت معلوم است.
در مورد نوشتن و دستور زبان و اینها که در هر شغلی مهم است ولی برای روزنامه‌نگار واجب است و اصلا زشت است که بلد نباشد. از طرف دیگر در مورد استادان هم قطعا بهتر است کسانی باشند که کار آکادمیک و روزنامه‌نگاری را با هم انجام می‌دهند.
و دیدار با «دکتر دات»، نامی که برخی دوستان برای یونس شکرخواه برگزیده‌اند با چند عکس یادگاری و شوخی‌های همیشگی استاد و لبخند پایانی به دوربین به پایان می‌رسد.
  • محسن جمشیدی