ما آدم ها از نگاهی اصلا شبیه همدیگر نیستیم اما وقتی از دور نگاه می کنی، منظورم از خیلی دور است همه مان شبیه یکدیگریم.
داشتم فکر می کردم وقتی ما به دسته ی مورچه ها نگاه می کنیم اصلا متوجه می شویم که ممکن است این ها با یکدیگر تفاوتی داشته باشند؟ یا وقتی بدون اینکه درگیر داستان های فرد به فرد اعضای یک جامعه بشویم اصلا متوجه می شویم که چه دراما و تراژدی متفاوتی را از سر گذرانده اند؟ ما برای درک ساده تر موضوع همه چیز را دسته بندی می کنیم حتی انسان ها را. با قومیت، رنگ، نژاد، جغرافیای تولد، زبان، مکتب فکری، مذهب، شغل، طبقه اجتماعی، تیپ ظاهری، جنسیت، رشته تحصیلی و ...
همین الان با توصیف یک مرد سیاه پوست مهاجر مسیحی لاغراندام، تصویری در ذهن شما شکل می گیرد و قضاوت های بسیاری از این فرد تنها با دانستن همین پنج گزاره در ذهن تان شکل خواهد گرفت. وقتی هر کدام از این گزاره ها را تغییر دهیم ممکن است کل قضاوت ها و تصورات شما نیز تغییر کنند. مثلا به جای سیاه پوست، همین فرد را سفید پوست فرض کنید، یا اصلا به جای مسیحی فرد را یهودی بدانیم، یا به جای مرد یک زن را با این مشخصات فرض کنید. می بینید حتی پیش داوری شما در مورد شغل احتمالی فرد هم در ذهن تان شکل گرفته است و مدام با هر تغییر در یکی از مشخصات این تصورات احتمالی هم تغییر می کنند.
در واقع ما اصلا شبیه یکدیگر نیستیم اما همگی انسان یم. اشتراکات و مفاهیم خاصی را به موجب یک گونه بودن درک می کنیم. شاید نگاه مان یا احساس مان به موجب حافظه های فرهنگی و تاریخی متفاوت فرق داشته باشند اما باز هم اشتراکات انکارناپذیری داریم. در عین این اشتراکات بظاعت پشت صحنه ذهن هر کدام مان با دیگری فرق دارد.
ما در عین تفاوت شبیه یکدیگریم و در عین شباهت متفاوت یم.
- ۰ نظر
- ۱۴ تیر ۰۳ ، ۱۱:۱۸