بازنشر گزارش پرمغزی از ایسنا:
«سپید در اندلس رنگ سوگواری است
و بایسته همین است
نمیبینی موی سپید مرا؟
من سوگوار جهانم»
رزومه حرفهای و علمی مترجم ابیات بالا، سنگینتر، قطورتر و بلندبالاتر از آن است که بتوانی از کنارش بگذری و زبان به تحسین نگشایی؛ مردی که تمام روزهای پشت سر را صرف آموختن و یاد دادن کرده تا در یکی از روزهای پیش رو، افتخار عنوان «پدر علم روزنامهنگاری آنلاین ایران» را بر سینهاش بنشانند؛ گرچه فروتنی ذاتی و زاویه نگاه متفاوتش موجب میشود تمایلی به استفاده از عنوان منتخب دوستان و شاگردان باواسطه و بیواسطهاش نداشته باشد و بگوید: «پدر چی؟ پدر کی؟ علم نه سقف دارد و نه کف و نه حوصله صبرکردن، آن هم در جهان امروز. همه این صحنه مدام در حال تغییر است. نام من «یونس دات» است. علم من همان نقطه یا دات است چون هر چه بیشتر بدانی، بیشتر میدانی که چیزی نمیدانی ...»
دکتر «یونس شکرخواه» اینگونه به استقبال دریافت جایزه بینالمللی «دکتر حمید نطقی» پدر روابط عمومی ایران میرود که قرار است روز یکشنبه 27 مهرماه در جمع دوستان و شاگردانش به او اهدا شود؛ جایزهای که بهترین بهانه است تا چند ساعتی را در کنارش باشیم؛ در کلاسهای درس دانشکده مطالعات جهان، تحریریه «همشهری آنلاین» و جمع دوستانی که متاسفانه این آخری به شکل مجازی و در تورق آلبوم عکسهای بیشمارش ممکن شد.
اما یونس شکرخواه فقط در انبوه تالیفها، ترجمهها، مقالات، فعالیتهای حرفهای، راهنمایی و مشاوره پایاننامههای متعدد و شرکت در کنفراسهای بینالمللی خلاصه نمیشود. درباره این قسمتهای زندگی او حرف زدهاند و میزنند. اما آنچه از او چهرهای متفاوت میسازد، همان آنی است که در «برخی» آدمها پیدا میشود؛ همان عنصری که سازنده فیلم کوتاه روز بزرگداشتش نیز به درستی به آن پی برده و از همین رو، عنوان فیلم را «وارسته محبوب» گذاشته و رمز این محبوبیت در عنصری نهفته است که یونس شکرخواه فقط در زندگی حرفهایاش با آن تعریف نمیشود، بلکه در تمام لحظات زیست این جهان همراه اوست؛ گویی از قبل برای او مقدر شده باشد و این عنصر چیزی نیست جز «ارتباط» با همه مختصاتش.
به دفترش در همشهری که میرسیم با بچههای تحریریه سر ناهار است. مثل همیشه متواضع و خوشمشرب و در حال بگو بخند. بعد از ناهار، عکاسی و گپ و گفت را شروع میکنیم. موقع عکسگرفتن با بچههای تحریریه، شوخیهای همیشگی گل میاندازد و یونس شکرخواه نشان میدهد که در خنداندن دیگران هم همان جدیتی را دارد که در کار.
کتابها، لوحهای تقدیر، تندیسها، صفحه اینستاگرام موبایل و عکسهای روی آن را که حاصل علاقه به عکاسی هستند و حتی محتویات کیف آنلاین استاد را زیر و رو میکنیم. وقتی تکنولوژیهای ارتباطی کیفش را روی میز خالی میکند، میگویم «استاد، شما هر روز اینها را با خودتان اینور و آنور میبرید؟ چند فلش مموری، آیپد و موبایل و هارد، سیمهای رابط متعدد و ...؛ این یک حافظه بزرگ سیار است.»
با خنده و در حالی که سیگاری روشن میکند میگوید «میخواهید گرای کیف من را به دزدها بدهید؟»
سرککشیدنهایمان به گوشه و کنار اتاق که تمام شد، مینشینیم. یک فنجای چای و باز هم سیگار! میگویم «استاد، خیلی نمیخواهیم شکل مصاحبه پیدا کند. یکی دو تا سوال است برای تکمیل عکسها و ...». با خنده به فیلم و عکسهایی که برای بزرگداشتش تهیه کردهاند اشاره میکند و میگوید «ما که این روزها کلا فیلم شدهایم!»
توی حرفزدن هم یکجا بند نمیشود. از هر دری سخنی دارد برای گفتن. از رفتن به هند بعد از دبیرستان تا داستان ترجمه اخبار به تشویق هادی خانیکی برای روزنامه و گرفتن لیسانس مترجمی انگلیسی و بعد هم فوق لیسانس و دکترای ارتباطات از دانشگاه علامه. همه اطلاعات را آنلاین دارد و این کارمان را راحت میکند؛ از رزومه تا عکسهای سالهای دور و نزدیک در کنار دوستان و استادان در سفرهای داخلی و خارجی. از ایستادن فروتنانه در کنار «فرزانه فروتن» مرحوم دکتر معتمدنژاد تا داوری در جشنوارههای متعدد، همینطور حضور در اجلاسهای جامعه اطلاعاتی در ژنو که آخرینش همین امسال بوده. عکسهای دوستان را هم که مرور میکنیم با شوق زیادی خاطرات پشت آنها را تعریف میکند. تقریبا همه را با نام کوچک صدا میزند: فریدون، حسن، احمد، حسین، مرتضی، کاوه ...
در کنار دکتر معتمدنژاد
همزمان که حرف میزنیم میپرسم «استاد، یکی از ویژگیهای بارز شما دایره ارتباطتان با آدمهای مختلف است؛ همانطور که خودتان اشاره کردید «از اولترا راست تا اولترا چپ» رفیق دارید. همینطور از آدمهایی در سنین و با زمینههای کاری مختلف. با هر کس هم درباره شما حرف بزنی روی این نکته دست میگذارد. فلسفه شما توی این رابطهها چیست؟»
من یک فلسفه ساده در ارتباطاتم دارم و آن به رسمیتشناختن دنیای آدمهاست. وقتی آدمها درِ دنیایشان را به روی تو باز میکنند، باید آن را به رسمیت بشناسی. البته وقتی کسی اجازه میدهد وارد دنیایش بشوی به این معنی نیست که دنیای او را بپذیری؛ در واقع تو اجازه گشتزدن در این دنیا و عبور از آن را داری. من به رابطه، دیالوگی و گفتوگویی نگاه میکنم، نه تایید دوسویه. البته در این رابطه ممکن است ما آدمها را ادیت کنیم یا تغییر دهیم یا اصلاح کنیم و تاثیر هم بگیریم ولی اصل بر به رسمیتشناختن دنیای آنهاست.
در جمع دوستان
نکته بعدی این است که در ارتباط، دیگری را جزئی از خود بدانی یعنی خودت را جای او بگذاری یا فکر کنی اگر خواهر، برادر یا فرد نزدیکی به تو بود، چگونه با او برخورد میکردی. اگر از این منظر نگاه کنی، مجبوری ارتباط درستی برقرار کنی و حق هم همین است. وقتی با شما گفتوگو میکنم باید از خودم بپرسم آیا اگر تلخی کنم یا حرف خاصی بزنم، آیا حاضرم این رفتار را با پسرم هم داشته باشم؟ به بیان دیگر نگاه به آدمها باید انسانی باشد، نه ابزاری.
نکته مهم بعدی در یک رابطه این است که برای من مهم نیست افرادی که با آنها مرتبط میشوم به کدام خط و جریان فکری منتسب هستند. برای من چیزهای دیگری مهم هستند، مانند اینکه آیا این آدم بخشنده هست یا نه؟ آیا خیرخواه هست یا نه؟ آیا خسیس است یا دست و دلباز؟ دهنده است یا گیرنده؟ راستگوست یا نه؟ آن وقت اینها میشوند متر و معیار و دیگر معادله اینکه این فرد وزیر است یا آبدارچی یا چپ است یا راست، کنار میرود.
در کنار محمدرضا شجریان
بین حرفهایش گاهی میلاد را صدا میزند؛ تنها پسرش را که بعضی روزها سری به او در تحریریه میزند. میلاد در ارتباط تنگاتنگ با تکنولوژی اطلاعاتی، قطعا نشان از پدر دارد. فرمول استاد را در رابطه، به وضوح میتوانی در ارتباط با پسرش هم ببینی که به تعبیر خودش یک رفیق است تا فرزند. لپتاپ استاد در پخش صدا دچار ایرادی شده؛ بنابراین لپتاپ میلاد را قرض میگیرد تا برایمان فایل صوتی را از استاد محمدرضا شجریان، دوست و همشهریاش پخش کند. ذوق و بیدریغیای که در، در اختیار گذاشتن آنچه طلب میکنی و نمیکنی دارد، تو را یاد حرفهای فریدون صدیقی دیگر دوست شفیقش میاندازد که یونس را به کودکی تشبیه میکند که از وجوهی در کودکی مانده؛ چنانکه در مصاحبهای گفته است: «دکتر شکرخواه انسان شریفی است و روح دلانگیزی دارد. با وجود اینکه حدود 55 یا 56 سال دارد، همچنان بازیگوش و شیرین است. رفتار او گاهی به گونهای است که نمیدانید آیا او بزرگ شده یا نه. دکتر شکرخواه جزو موارد عجیبی است که آدم را یاد فیلم عجیب آقای بنجامین باتن میاندازد که شخصیت فیلم از اواسط عمر خود به دنیا آمده و گاهی اوقات بزرگ بودن یا کوچک بودن را گم میکند.»
در اجلاس جامعه اطلاعاتی-ژنو
ویژگی مهم دیگر استاد این بیدریغی است؛ چنانکه در این دیدار هم گهگداری که سراغ مباحث تئوریک و حرفهای میرویم در بذل و بخشش دانش خود مانند همیشه مضایقهای ندارد و همین خصلتش است که سختگیریهای او را در درس و دانشگاه بر شاگردان هموار میکند. دکتر نمکدوست دوست و همکار دیگرش درباره این خصلت استاد میگوید: «آقای دکتر شکرخواه با زحمت بسیار زیاد دانش را به دست میآورد و به آسانی، سخاوت و بخشندگی بسیار زیاد آن را در اختیار هر کسی که متقاضی باشد، قرار میدهد. ایشان نه بخشی از دانش خود را بلکه تمام آن را بدون هیچگونه محدودیتی در اختیار افراد قرار میدهد. برای او مهم این است که دانش خود را با دیگران به اشتراک بگذارد. به نظر من این یکی از مهمترین ویژگیهای اهل علم است.»
باز هم برمیگردم سر صحبت قبلی. استاد! ریشه این نگاه شما به دنیا و ارتباط کجاست؟
من به یک چیزهایی اعتقاد دارم. این چیزها هستند که زندگی آدم را میسازند. یکی از مهمترین آنها پدر و مادر و خانواده هستند. فکر میکنم خانواده و به قول معروف «سر سفره پدر و مادر نانخوردن» بسیار مهم است و خدا را بابت خانواده خوبم شاکرم. نکته بعدی، محیطی است که بر انسان عارض میشود که میتواند یک ثروت عجیب باشد. گاهی که دوستان لطف دارند میگویم من کاری نکردهام. شاید فقط کمی تلاش بیشتر کرده باشم. اگر این همه آدم با ویژگیهایی که همگی ثروتهای بزرگی هستند کنارت باشند، حتما تاثیر میپذیری.
چندمین سیگار را بر میدارد و شروع میکند به شمردن خصلتهای آدمهای دور و برش:
تکنیک فریدون صدیقی، نگاه عمیق مرحوم استاد معتمدنژاد، سخاوت مهدی فرقانی، دقت سیدفرید قاسمی، سختسری و صراحت مرتضی ممیز، لطافت صدای شجریان، طنز پاک کیومرث صابری، دوربین جستوجوگر کاوه گلستان، از خودگذشتگی حسن نمکدوست، صبر منصور رئیسسعدی و خیلیهای دیگر که احاطهات بکند، یک ثروت بزرگ داری و این یک شانس بزرگ هم هست. برخی آدمهای این لیست را مرگ از من گرفت مانند استاد معتمدنژاد، کاوه، مرتضی، احمد بورقانی، کیومرث صابری و ... . گاهی که میگویند کدام دکمههای کیبورد را دوست داری میگویم شرتکاتِ کنترل Z و Ctrl+Alt+Delet که بعضی چیزها برای ابد پاک شود.
مهم این است که کنار این آدمها که قرار میگیری خجالت نکشی، بازویشان را ببوسی، یاد بگیری و حتما قدردان باشی؛ بنابراین یونس شکرخواه تنها نیست. او به اضافه همه اینها اگر توانسته باشد کاری کند، یونس شکرخواه است که کمی چاشنی سختکوشی و گزیدهگرانه برخوردکردن و دست به سینهبودن برای یادگیری را هم داشته و یواش یواش صدای عمل از گفتار بلندتر میشود. این قدرشناسی خیلی خوب است و خوشحالم که داشتهام. بعد هم که خب آدم ازدواج میکند و من در این زمینه هم شانس داشتم. اینکه همسرت تو را بفهمد. نه اینکه مشکلاتت را حل کند، فقط اینکه تو را بفهمد بسیار مهم است و من از این بابت سپاسگزارم.
اما داشتن «دهان پاک و معطر» نکته بعدی است که استاد دست رویش میگذارد؛ وقتی توضیح میدهد میبینم او واقعا به این ویژگی آراسته است زیرا تا کنون از دهانش در مذمت کسی چیزی نشنیدهام و این را به راحتی میتوانی از طفرهرفتنهایش در پاسخ به برخی پرسشهایی که میدانی در پاسخ آنها ممکن است مجبور شود به خصلتهای بد برخی آدمها اشاره کند، میبینی. میگوید:
معتقدم دهان باید معطر باشد و به بدگفتن باز نشود. باید یک زنجیر نامرئی برای این کنترل داشته باشی. این فرمول باعث میشود در زندگی به سادگی تهاجمی نشوی تا اگر دستت خط خورد 10 تا پاککن بدهند دستت.
و چه چیزی شما را بیش از همه اذیت میکند؟ با قاطعیت میگوید: معیارهای دوگانه. اینکه کسی دروغ بگوید یا جوری وانمود کند که نیست. مثل آدمی که پول دارد اما وانمود میکند از نظر مالی اوضاعش خراب است. این نگاه، تضاد عمیقی با نوعی دارد که من نگاه میکنم. چیز دیگری که اذیتم میکند، «نداشتن» است. نداشتهها من را اذیت میکنند. حالا ممکن است این نداشتن را در صورت یک بچه یتیم ببینم یا در صورت نوازنده دورهگردی که به او پول نمیدهند یا حتی کسی که پایش را در جبهه جا گذاشته است؛ این کسری و کمبود و فقر بیرحمانه. به نظر من فقر در روابط هم مشکل است. در مورد باقی چیزها من پوستکلفت هستم.
فقدان چه کسانی بیش از همه غمگینتان میکند؟
کسانی که کمی قدر ارتباط را بشناسند میدانند که از دستدادن این ارتباطات و آدمها آزارم میدهد؛ مانند وقتی که مرگ یکی از مستخدمهای نازنین روزنامه کیهان خیلی من را به هم ریخت؛ مستخدمی که همیشه هوای همه را داشت و نان و چای داغش همیشه آماده بود. یا من و مرحوم صابری جهان ویژهای داشتیم. همینطور با مرتضی ممیز. بعضی آدمها برای دیگران یک تکعکس هستند اما برای تو یک آلبومند. با آنها زندگی کردهای و خاطرات مشترک داری، دقایق مشترکی داری که درباره هر کدامشان ساعتها میتوانی حرف بزنی و این یک کلکسیون گران است.
دوباره سیگاری روشن میکند. صحبت به آینده و آرزوها میرسد. قبلا هم گفته بود که اهل آرزوهای عجیب و غریب مادی نیست.
من آرزوهای عجیب و غریب ندارم؛ اینکه ماشین آنچنانی و ویلا و خانه داشته باشم ... من هنوز اجارهنشینم. آینده، مبنای کار من نیست. معمولا به این نگاه میکنم که چه چیزی پشت سرم گذاشتهام. در یک روز آیا رابطه مناسبی با افراد داشتهام؟ آیا روزم خوب به پایان رسیده؟ آیا یادی که از من میشود به خوشی است یا تلخی؟ آیا وقتی به پشت سر نگاه میکنم میگویم کاش به دنیا نمیآمدی؟ میراثی که به جا میگذارم برایم مهم است چون معتقدم «میراث خوب بهجاگذاشتن» هیچ فرقی با «آینده را ساختن» ندارد و امیدوارم بتوانم این کار را بکنم.
آرزوی معنوی چی استاد؟ کمی فکر میکند. میگوید: نمیدانم گفتن این درست است یا نه؟
تکیهکلام «خدا چهکارت نکند دختر!» را میگوید و از یک سفر غیرمترقبه به کربلا میگوید. اینکه برای تعویض ضریح امام حسین (ع) آنجا بوده. از انرژی و فضای آن محیط عجیب. اشک گوشه چشمانش جمع شده. میگوید:
من سفرهای زیادی به خیلی جاهای دنیا رفتهام، خیلی زیاد، ولی این سفر خیلی عجیب بود. این مکان به نظرم جای عجیبی است. آدم را منقلب میکند. وقتی فکر میکنی چطور هفتاد و سه چهار نفر آدم مسیر تاریخ را عوض میکنند ... انگشتری هم آنجا نصیب ما شد که گفتند از سنگ بالای قبر امام حسین است. این هم خیلی جالب بود، مثل خیلی چیزهای دیگر آن سفر. مثل اینکه مدام غذای مضیف حضرت علی در نجف و غذای حضرتی در کربلا به ما میرسید. دوست دارم یک بار دیگر این سفر را بروم.
بخش پایانی حرفها درباره عکاسی و آموزش روزنامهنگاری است. درباره بزرگترین مشکل روزنامهنگاری که میپرسم با تاکید سهباره میگوید «آموزش» و البته منظورش را از این آموزش روشن بیان میکند:
اینکه میگویم آموزش، نه به این دلیل که معلم هستم؛ چون روزنامهنگار هم هستم و انواع ژانرها را هم تجربه کردهام. بر اساس تجربیاتم فکر میکنم که اگر کسی شمّ کار روزنامهنگاری را داشته باشد با آموزش میتوان چیز خوبی درآورد. این شم خیلی مهم است؛ چون اگر نباشد، آموزش هم فایده ندارد. کسی که این شم را دارد برای یادگرفتن و انجام کاری زور نمیزند. آموزش برای کسی که شم دارد، کارها را سهل میکند. اگر آن شم و دانش بخشی را که قرار است در آن کار کنی داشته باشی مانند بخشهای اقتصاد یا هنر یا سلامت، دیگر انشاء نمینویسی، خوب تُردنویسی میکنی، تکلیف تعلیق و رابطه لید و تیتر و بدنه خبر و پاساژها در خبرت معلوم است.
در مورد نوشتن و دستور زبان و اینها که در هر شغلی مهم است ولی برای روزنامهنگار واجب است و اصلا زشت است که بلد نباشد. از طرف دیگر در مورد استادان هم قطعا بهتر است کسانی باشند که کار آکادمیک و روزنامهنگاری را با هم انجام میدهند.
و دیدار با «دکتر دات»، نامی که برخی دوستان برای یونس شکرخواه برگزیدهاند با چند عکس یادگاری و شوخیهای همیشگی استاد و لبخند پایانی به دوربین به پایان میرسد.
- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۹۳ ، ۰۰:۰۸