نسل ِ من

محبوب ترین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندیشه» ثبت شده است

موضوعیت هر چیزی موجودیت آن است.

پیرو تعبیر "هر چیز که در جستن آنی، آنی" می توان گفت که موضوعیت عینِ موجودیت است و اینکه موضوع یا درونمایه (Motif) زندگی هر کس چه چیزی ست نشان دهنده ی غایت و فلسفه (Philosophy) زندگی آن فرد و یا حتی جامعه است.

اینکه جهان حاضر پیرامون چه سرفصل هایی بحث می کند نشان دهنده ی نگرش جهان و جامعه به زندگی ست.روزی زندگی در گرو اولیه ترین نیاز های زیستی تعریف شده بود و شکار و شکارچی گری اصل جهان بود و اینقدر پررنگ بود که جا برای چیز دیگر نگذاشته بود جز خرده فرهنگ ها و گاه خرافه های انسان آغازین. بعد تر با پیدایش کشاوزی و بازتر شدن عرصه و زمان برای دیگر مشغولیات و همین طور پیشرفت تمدن انسانی فرهنگ رنگ بیشتری به خود گرفت و به سرفصل های زندگی بشر تبدیل شد. ابزارسازی و صنع (Craft) از رفع نیاز صرف درآمده و وجه ی زیبایی شناسانه (Aesthetics) به خود گرفت و البته که این میل در ذات و درونمایه بشر بوده و هنر و فرهنگ هرچند کمرنگ از ابتدای تاریخ بشریت با انسان همراه بوده است. با امتداد زندگی روستایی وبعد شهری هر روز فرهنگ شکل پیشرفته تری به خود گرفت و شکوفایی معنوی معنا یافت و بعد تر افکار و معانی دیگری چون دین و فلسفه و علم زاده و رشد یافتند تا جایی که زندگی بشر به عصر تماما صنعتی رسید و تحول شگرف زندگی بشر با به اوج رسیدن علم و ماشین در زندگی آن صورت گرفت.

این دور دوره ی تحول نگرش ها و سرفصل ها بود و می توان گفت که دوره ی گذار فکری بوده و ثبات مشخص و معین جامعی نداشته، در این دوره که حتی می توان آن را دوره ی انکار نامید سرفصل های سنتی زندگی بشری کنار گذاشته شده و مدرنیت بر رگ های جامعه ی جهانی تزریق شد اما آیا مدرنیته سرفصل های مشخص و تبیین شده ی که پاسخگوی نیاز و زندگی بشری باشند را با خود به ارمغان آورد؟

سرعت تغییر و انکار به حدی بود که شاید امکان شکل گیری و تثبیت اندیشه در آن وجود نداشت البته که نه، چرا که تفکر خودِ این تحول بر زیر ساخت هایِ تحول نگرشی که جامعه شناسان و اندیشمندان آن عصر طرح ریز آن بودند صورت گرفته بود و اینان در یک رابطه ی دو سویه با هم عمل کردند ولی در پس دنیای مدرنی که ماشین مولد آن بود دنیای جدیدتریس با سرعت و شکل بسیار متفاوت تری زاده شد که شاید دور از انتظار آن اندیشمندان بود، عصر فناوری (Technology) که دستاوردهایی کاملن متفاوت و پیچیده تر از اعصار گذشته داشت و شاید فرهنگ زندگی در آن دارای جهشی بسیار شگرف نسبت به فرهنگ زندگی سنتی و مدرنتینه ی عصر صنعتی داشت. این تحول باعث یک سرگشتگی و تداخل در سرفصل های زندگی بشر شد. رسانه (Media) و اطلاعات (Information) به عنوان دو پایه ی مهم جهان حاضر همه ی ابعاد زندگی بشر را تحت تاثیر و تحولی سریع قرار دادند.

حال جهانِ امروز غرق در ابعاد متفاوت و متنوع ی از زندگی، موضوعیت ِ اصلی خود را از دست داده و در برخی جوامع با گذر از نیاز های اولیه ی زیستی و همین طور ارضای نیاز های عاطفی و فردی به یک شکوفایی فردی تعریف نشده دست یافته که در بسیاری از وجه های انسانی چندان رنگ انسانی ندارد و ابهام بارزترین وجه آن است چرا که سرگشتگی را در عین تامین نیاز و شکوفایی تجربه می کند. نا گفته نماند که این تحول و پیشرفت شرح داده شده در کره ی انسانی یکدست و در همه ی نقاط جغرافیایی هم گام با هم نبوده و در اغلب نقاط این کره ی خاکی هنوز مسایل ابتدایی حل نشده ای باقی ست که البته همین باب سوال را بیشتر باز نگه می دارد.

در بسیاری از فرهنگ ها هنوز از سنت عبور نکرده، درگیره ابزار دنیای فناورانه و فرامدرن شده ایم و این سرگشتگی را بیش از بیش نمایان می کند. در برخی از نقاط جغرافیایی گرسنگی معضل اصلی بشر بوده و در نقاطی از جهان شکارِ انسان از بزرگترین انگیزه های اقتصادی و سیاسی حکومت هاست و مسلما جامعه ی پیشرفته ی شکوفا شده ای که امنیت خود را وام دار مخل کردن امنیت دیگرانی ست هیچ وقت به شکوفایی نسبی هم دست نمی یابد.

این گونه است که درون مایه (Motif) و انگیزه (Motive) ی زندگی امروزِ بشر در هاله ای از ابهام است. تعریف از موفقیت و شکوفایی و رضایت از زندگی تعاریف بسیار شیک و شکیل ی ست که جز در بالاترین سطح اقتصادی جامعه قابل پیاده سازی و دستیابی نیست و اگر هدف دستیابی به آن باشد باید حتما تغییر موضع و مکان داده و به بالاترین سطح اقتصادی جامعه رسید و چشم بر بسیاری از موضوع های جهان بست. مسلما این سرفصلِ مناسب زندگی و جهانِ انسانی نیست و باید طرحی و اندیشه ای نو و درخور ارائه داد.

  • محسن جمشیدی
وقتی می توان با نوشتن حال بهتری داشت و شاید حالِ دنیا را بهتر کرد دلیل برای ننوشتم نمی بینم. این همه حساسیت روی نوشتن و وسواس روی کلمات و محتوا لازم است؟ آن هم درست در زمانی که می توان با نوشتن تغییرات زیادی پدید آورد، در مورد تغییرات گسترده ی بیرونی صحبت نمی کنم، دارم از حال درون خودم می گویم، از تاثیر شگرف نوشتن بر روی روند شکل گیری و نظم یافتن تفکراتم صحبت می کنم.
نوشتن برای من ابزار اندیشیدن است. پیشنهاد می کنم شما هم این ابزار را تجربه کنید. اگر پیش تر از این زاویه به آن نگاه نکرده اید حالا از این منظر این ابزار را به کار بگیرید شاید برای شما هم راهگشا بود. شاید در قالب دیگری برای شما نمود پیدا کرد، مثلا نوشتن به مثابه ی التیامی بر رنج ها و یا نوشتن در مقام جور دیگر زیستن، نوشتن برای بهتر شدن، نوشتن به قصد رهایی و ...
چقدر کارکرد های متفاوت و گوناگونی می توان برای نوشتن متصور شد، در طول تاریخ بشر، آدم ها زیاد نوشته اند، از کتیبه و تاریخ تا شرح حال و غزل، از دست نوشته تا درسگفتار. حتما جادوی نوشتن در طول تاریخ همراه بشر بوده و هست.
از این به بعد بیشتر و منظم تر می نویسم، امید که موثر و مفید افتد.
  • محسن جمشیدی

وقتی از نوشتن حرف می زنیم درباره ی چه چیزی حرف زده ایم؟

نوشتن شاید از بهترین و لذت بخش ترین فعل های بشری ست.اینکه بنشینی و محتویات ذهن ت را بواسطه ی کلمات روی کاغذ منعکس بکنی حس ارضا شدن خاصی به همراه دارد. اینکه ذهن ت را درگیر بکنی و آن را بواسطه ی خودکا و کاغذ و یا صفحه کیبورد ملزم به تولید اندیشه و حتوا پیرامون موضوعی کنی حس کشف کردن به همراه دارد. اینکه درباره ی چیزی که هست بنویسی و سعی کنی تحلیل جدید ارائه بدهی حس حل کردن مسئله به همراه دارد  البته چندین و چند حس ناب و زیبای دیگر که همگی از نوشتن سرچشمه می گیرند و تو باید اهل نوشتن باشی تا درک کنی که از چه حسی حرف می زنم.

نوشتن عالم منحصر بفرد خود را دارد، کشف بواسطه ی کلمه، تحلیل بواسطه ی محتوا، ارضای ذهنی بواسطه ی شطحیات مکتوب و ... این ها وجوهِ منحصر به عالم نوشتن هستند و این نوشتن که از آن حرف می زنم چیزی فرای ادبیات و شاعرانگی و صرفا نویسندگی رمان و مقاله است.حوصله ای دارد به گستردگی خیل و اندیشه و دانش و به عمق همه ی علوم و حواس و عواطف.

نوشتن سفره ی بسیطی ست که هر کس پای گوشه ای از آن می نشیند و به فراخور جایگاه و شرایط ش از آن بهره می برد. دانشمند، محصل، تحلیلگر، نویسنده، ادیب، مهندس، مدیر، جهانگرد و یا در هر قامت دیگری که باشی می توانی از کلمه به عنوان ابزار انتقال و ارتباط و کشف و ثبت و هر کار شدنی و نشدنی دیگری بهره بگیرری و این کاملن به تو بستگی دارد که چقدر و چطور ذهن ت با واژه عجین است.

  • محسن جمشیدی

"من" زاده ی "دیدگاهِ من" است.

براستی من چیست؟ ما جر نگاه مان به دنیا چه چیز هستیم؟ من کی شکل می گیرد؟ آیا در فرد چیزی جر "من" وجود دارد؟ خود با من یکی ست؟ فرا من وجود دارد؟ اصلن نقطه ی تبدیل وجودِ من به عدم وجود کجاست؟ هستِ من از من است؟ نگاه دیگری در واقعیت و وجودیت من موثر است؟


براستی که عرصه ی اندیشه عرصه ی پرسش گری ست. تفکر آنجا شکل می گیرد که سوالی مطرح می شود و آنجا ادامه می یابد که تلاش برای رسیدن به پاسخ ادامه می یابد. سوال های فوق شاید سوال هایی به قدمت تاریخ بشری هستند. شاید نگاه و بیان سوال ها متفاوت بوده و یا فرق هایی در طول تاریخ بشر نموده باشد اما در کل شوالِ از من و وجودِ من سوالی ست که پا به پای تمدن با بشر رشد کرده و تا به اینجا رسیده است. مسلما با ورق زدن تاریخ تفکر بشری می توان پاسخ های متعددی برای این پرسش ها یافت. البته که شاید پاسخ های متعدد غیر مکتوبی هم وجود داشته که در سیر زمانی گم شده باشند. اما پاسخ درست یا درست تر کدام است؟

آری شاید اصلن پاسخ درست وجود نداشته باشد و با توجه به فیلوسوفی دیدگاه شما پاسخ ها متفاوت از هم باشند. اما به عقیقده ی بنده "من" ی وجود ندارد جز آن چه که زاده ی دیدگاهِ من است. یعنی تعریف من کاملن وابسته و در دل جهان بینی ست. بینش من را متجلی می کند و بدونِ آن من ی تعریف نمی شود. اینجاست که اندیشه به قدر وجود رشد کرده و وجود خودِ اندیشه می شود و در واقع جایی که اندیشه نباشد وجود بی معنی می شود. این تعبیر شاید بی نهایت آرمانگرایانه یا انتلکتوالیته باشد اما چیزی ست که من به عنوان تعریف و هستی من پذیرفته ام.

شاید درک آن خود نیاز به تعمیق بسیار باشد و شاید من نتوانسته باشم آنچه که در ذهن دارم را در قالب کلمه بیان کرده باشم و شاید بی شمار برداشت متفاوت از جانب شما پیرامون همین تعریف صورت گرفته باشد اما آن چه که من به عنوان پاسخ برای پرسش درباره "من" به آن رسیدم همین است که من زاده ی نگاه، اندیشه، دیدگاه، جهان بینی، بینش یا همان ایدئولوژیِ من است. یعنی من ی مستقل از اندیشه ی من موجود نیست.

  • محسن جمشیدی

می دانم خوب می دانی که اندیشه از ضروریات زندگی بشر است و بی آن نتوان زیست. شاید فکر کنید بعضی اصلن در طول عمرشان هیچ فکر نمی کنند اما خب اشتباه می کنید چرا که اندیشه چون اکسیژن از ضروریات زندگی بشر است. اما کیفیت و کمیت ش از شخصی به شخصی دیگر فرق می کند. یکی با ساعتی و دیگری با ثانیه ای و یکی عمیق و دیگری سطحی. یکی بینابینی و کاملن متوسط.

به نظرم هر کسی از وجهی به اندیشه می نگرد و تعریفی ارائه می دهد آنچه که به نظر من نزدیک تر است نگاه به اندیشه به عنوان ابزارِ نیلِ به حقیقت است. براستی ما جز تلاش برای رسیدن به مقصـود به چه دلیل فکر می کنیم؟

من فکر می کنم اگر ارزیابی عمیق و بسیطی از محتوای فکری افراد صورت بگیرد بیش از پنجاه درصد محتوای اندیشه بشر به تفکر پیرامون آینده و تصمیم گیری و انتخاب های موثـر در آینده، تعلق می گیرد. تمام ترس ما از انتخاب و آینده دور شدن از حقیقت ی ست که در ذهن پرورانده ایم آری هر آنچه که ما به عنوان چیزِ درست در هر باره ای می پذیریم حقیقتی ست پیرامون آن چیز که در ذهن مان می پروریم. به نظر بنده حقیقت زاده ی ذهن فرد است.مگر می شد یه حقیقت واحد در چند ذهن غیرِ واحد، یگانه تداعی شود و مگر می شد که دریچه ی دیدگاه شخصی در برداشت و ساخت حقیقت در ذهن افراد دخیل نشود؟

به نظر من هیچ چیز واحد و یگانه ای در ذهن بشر به عنوان حقیقت وجود ندارد. البته دارد ولی در جزییات و تعریف به قدری متفاوت از یکدیگر است که نمی توان گفت که هیچ وجه اشتراکی جز نام شان دارند.

پس با این وجود آنچه که حقیقت نامندش چیزی نیست که بتوان برایش وجود عینی یگانه ای متصور شد. اندیشه مدام صورت می گیرد تا یک انتزاع واضح تر و بدون ابهام تر از حقیقتِ هر چیزی ارائه دهد.مفاهیم در عنوان یگانه اند و در تعریف چند گانه و نا همگون.

مسیر ها به ظاهر یکی و مقصد ها به ظاهر یکی اما واقعا کیفیت هر پیمایشی در طول زندگی از فردی به فرد دیگری تفاوت نمی کند؟ قطعا که تفاوت می کند.

همین نگاه به تولید محتوا و نویسندگی به حدی متنوع و هر یک دور از دیگری ست که گاه خیال می کنی هر یکی از افراد در مورد چیز دیگری نسبت به تعریف فرد دیگری سخن می گویند. اما آنچه که ما را به این تفکر سوق داده که فکر می کنیم یک حقیقتِ واحد برای هر چیزی وجود دارد چیست؟ به نظرم خرده اشتراکاتی در مفاهیم باعث شده که بشر در طول تاریخ بنشیند و برای مفهموم ها ابتدا تعریفات کلی و سپس تشریحات جزیی ارائه دهد. یعنی وضع قرارداد و اجماع در پذیرش آن قرارداد بدلیل تطبیق آن قرارِ مطروح شده در موارد بسیار زیادی.

اما از کجا معلوم که این وحدت معانی بیش از یک توهم تاریخی و ریشه دار نباشد؟ می دانم می خواهید بحث را به سمت فلسفه علم و تعریف علم و مفاهیم علمی و تشریح واژگانی چون فرضیه و نظریه و ... ببرید و چالش فکری را به نفع خودتان به پایان ببرید اما من فکر آن جایش را هم کرده ام یا حداقل الان قبل از اینکه شما مطرح کنید فکرش را می کنم و به جواب قانع کننده ای می رسم.

اگر که واقعا چنین قصدی هم ندارید که خب چه بهتر من هم در زحمت یافتن جواب برای این اشکال مطرح شده نمی گردم. شما قبول کنید که انچه که من می گویم به حقیقت نزدیک تر است و این دقیقا همان موضوع اصلی بحث است.

این برداشت و تعبیر من در ارائه ی حقیقتی پیرامون حقیقت خودش یک حقیقت نسبی ست که از فردی به فردی متفاوت است و ممکن است که شما به عنوان یک برداشت کاملن غلط، تا حدودی غلط، صحیح اما ناقص یا کاملن صحیح از آن یاد کنید که البته در حالت آخر هم شما با من به یک حقیقت واحد درباره ی حقیقت معتقد نیستید بلکه برداشت شما از این بیان و البته بیان من از برداشت خودم ممکن است تا حدودی متفاوت باشند و این ضریب اختلاف حتی بعضا کم باعت می شود که وحدت معانی بیشتر به توهم بماند تا یک اصلِ موجود.

  • محسن جمشیدی