نسل ِ من

محبوب ترین مطالب

روز نگاشت-چهارشنبه ی هفدهم شهریور هشتاد و نه

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۰۲ ب.ظ
روز از صبح مثل کش لقمه بود و یا زه کمان:گرم و کش دار.روز تابستان و روزه یعنی کسالت برای انجام کوچکترین کار اجباری ای.از صبح یک فیلم دیدم از کاهانی به قلم خودش و مهکام:آدم،مرگ و زندگی داشت،غم و شادی داشت،فرشته ی مرگ داشت،مرد داشت زن هم داشت همه ی اینها در فیلم بود و نبود. دو فیلم هم خواندم فیلم نامه هایی از قلم محسن مخملباف یکی سفرقندهار و دیگری شاعر زباله ها.
اولی تصویر های متعددی داشت با تاکید بر روایت مین و پاهای مصنوعی و البته برقع تصویر اول از جنگ می گفت از نا بسامانی از غم و بی چارگی،تصویر دوم هم حرف داشت فریاد داشت فریادی که از پشت برقع خارج نمی شد فریادی برای ازادگی زن ها.برای صداهایی که دم نزندن از اینکه چرا زنان افغان سیاه یر نام دارند،شاید هم این به خواست خود سیاه یر ها بوده است.
دومی اما بیشتر در چند فضا حرکت داشت.گاه ازبیرون شهر و گاه از درون.بیرون محل جمع اوری زباله ها بود و درون هم جایی برای زیست یک دختر جوان،یک شاعر و یک مرد الکلی و یک دیوانه. جایی حاوی یک اموزشگاه طراحی و ارایشگاه و یک سفارت خانه و صندوق پست.اما متنوع بود و تاکیدی هم داشت بر قتل های زنجیره ای.رفتگر عاشق بود اما شاعر نبود.
از کش داری روز گفتم از اینکه چون زه کمان هی کش امد و کش امد و ناگاه تیر در رفت.گاه ادم محکوم به زیست است و گاه مدیون.من امروز محکوم بودم به زندگی کردن.حکم جبر می اورد و جبر جایی که کسالت هست...

***
رمضان از سومین شب قدر که می گذرد سخت رنگ می بازد.انگار تاب بی علی بودن را ندارد.شاید هم از عادت است از اینکه برای ما عادی می شود و تکراری.
رمضان رغبتت کو؟والبته روزه دار تو هم بی تقصیر نیستی.
  • محسن جمشیدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی